به یاد آن روزها

.....

گاو ما ما می کرد..
گوسفند بع بع می کرد

سگ واق واق می کرد و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی

شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.
او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند.
او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند…
موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند…
..
دیروز که حسنک با کبری چت می کرد .کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.
کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پطروس چت می کرد.
پطروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد.پطروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود.او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند.
پطروس در حال چت کردن غرق شد…....
برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود .
ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت .ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را درآورد .ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد ...
کبری و مسافران قطار مردند…
اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل همیشه سوت و کور بود .
الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد.
او حوصله ی مهمان ندارد.او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند…
.
او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد ..
او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد…
او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .
اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیکر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد...

................

نمیدانم نویسنده ی این متن کیست. در اینترنت سرگردان بود وقتی پیدایش کردم. خواستم از سرگردانی درش بیاورم ..  تا دوباره به یاد بیاوریم.

نظرات 5 + ارسال نظر
داروک دوشنبه 2 مرداد 1385 ساعت 07:45 ق.ظ http://www.gozideh.blogfa.com

سلام و درود بر نینوچکای عزیز و مهربان ،

خیلی جالب بود یادش بخیر دوره دبستان و یاران دبستانی....

[ بدون نام ] دوشنبه 2 مرداد 1385 ساعت 03:33 ب.ظ http://rijab.persianblog.com

مرسی نینا. کلی خاطراتمونو زنده کردی.

دیدار دوشنبه 2 مرداد 1385 ساعت 03:34 ب.ظ

این بی‌نام این پائین من بیدم ;-)

زیستن دوشنبه 2 مرداد 1385 ساعت 08:09 ب.ظ http://www.zistan.persianblog.com/

عالی ........
طرف هر کی بوده یا حافظه ء خیلی خوبی داره یا به متون کلاسیک و رفرنس دسترسی داشته که به این خوبی تمام شخصیت ها رو کنار هم چیده .... البته جای بلدرچین و برزگر و اون پدر و پسراش که نشد گنج پیدا و رنجشان ... چنان چون پدر گفت شد گنجشان خالیه ....
جوک :
۱- از چوپان دروغگو وقت بهشت و جهنم می پرسند اسمت چیه ؟
میگه ریزعلی دهقان فداکار :))))
۲- ترکه می بینه کوه ریزش کرده و قطار داره میاد ..... درس دهقان فداکار با شهید فهمیده رو قاطی میکنه با نارنجک خودشو میندازه زیر قطار :)))))
.....
شرمنده از این همه بی مزگی
مخلص نینوچکا جان ِ گل ِ مهربون !

نیل چهارشنبه 4 مرداد 1385 ساعت 12:10 ق.ظ http://www.kheshtekham.blogspot.com

هوم منم خانوم حنا مو بردم فروختم جاش کامپیوتر خریدم و خودم توش سرگردون شدم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد