ققنوس پرنده ایست افسانه ای و بغایت زیبا ... که درسرزمین هند است و منقار او سیصد و شصت سوراخ دارد.. در کوههای بلند مقابل باد می ایستد و صداهای عجیب و غریب از منقار او بر می آید و به سبب آن مرغان زیادی گرد او جمع می شوند و او چند تا را گرفته و طعمه خود می سازد .. او را زاد و ولد نیست . .. چون هزار سال عمر کند عمرش به سر آید و هیزم بسیاری جمع میکند و مست می شود و بال بر هم میزند و منقار بر منقار ماده می ساید و از آن آتش بوجود می آید و او در آتش خود می سوزد و از خاکسترش بیضه ای پدید می آید و از آن بیضه ققنوسی دیگر زاده میشود .
جاودانگی ققنوس را سبب افسانه است. من ققنوس را به خواب دیده بودم. در نوجوانی وقتی گلهای درخت گیلاس خانه را می بوییدم. حال صدای ققنوس را می شنوم صدای تو همان جاودانگی افسانه ققنوس را در گوشم زمزمه می کند.
بعد از هزار سال...ققنوس میفهمه که ققنوسه...وقتی فهمید...یعنی دیگه وقت رفتنه...شاید تمام این هزار سال برای اینکه اون بفهمه ققنوسه لازمه...و تا به حال چند بار این هزار سالها در ما تکرار شده ؟ ..و هر بار آتشی فراهم آوردیم و...باز ققنوسی دیگر ..تا هزار سال..
با سلام من وقتی ادمهای ارزشمند و با فهم و شعوری همچون شما را میبینم هنوز خودم را امیدوار حس میکنم که هنوز هستند کسانی که به اخلاق پایبند هستند واقعا از شما متشکرم بخاطر اینکه مطلبی که از وبلگ من در وبلاگ خودتان نوشته اید منبع ان را ذکر کرده اید واقعا دستتان درد نکند باور کنید خستگی باز زادن و باز نوشتنم در رفت من بخاطر رعایت اخلاق شما سر کرنش فرود می اورم و تحسینتان میکنم هر چند میتوانستید که منبع را ذکر نکرده و مطلب را بنویسید اما شما این کار را نکردید چرا که معتقد به اصول هستید ممنونم و باز هم به وبلاگتان سر خواهم زد تشکر از شما اجازه نداد در مورد وبلاگتان نظر بدهم انشالله در فرصت های دیگری خواهم امد و در مورد وبلاگتان حرف خواهم زد یا حق ممنون شما : امید از وبلاگ : ترا من چشم در راهم
جاودانگی ققنوس را سبب افسانه است.
من ققنوس را به خواب دیده بودم.
در نوجوانی
وقتی گلهای درخت گیلاس خانه را می بوییدم.
حال صدای ققنوس را می شنوم
صدای تو
همان جاودانگی افسانه ققنوس را
در گوشم زمزمه می کند.
بعد از هزار سال...ققنوس میفهمه که ققنوسه...وقتی فهمید...یعنی دیگه وقت رفتنه...شاید تمام این هزار سال برای اینکه اون بفهمه ققنوسه لازمه...و تا به حال چند بار این هزار سالها در ما تکرار شده ؟ ..و هر بار آتشی فراهم آوردیم و...باز ققنوسی دیگر ..تا هزار سال..
نمی دانم ققنوس می داند یا نه؟
کامنت های قبلی را هم خواندم اما نه تخیلی بود نه احساس کشف حقیقتی...
راستش من از این نوع جاودانگی می ترسم
می ترسم
خوب البته. من فقط محض طنز این حرف رو زدم. امیدوارم دلخور نشده باشی. خوش باشی نینا جان :)
سلام. از عکسهای بلگت بیشتر خوشم اومد تا متنهاااااااااااااا
نمی دونم.زیبایی می تونه خودش رو درک کنه؟
منم می خواستم ببینمتون خب :(
همه چیز خیلی ساده است... آفتابی نیست که سیاه بتابد یا سفید...
بی رنگی تقدیر است.... برای تویی که نه توان مبارزه داری و نه طاقت تسلیم...!
درود
با نامه ای به احمد باطبی به روز ام
بدرود
سلام...سر برآوردن از خاکستر خیال...ققنوس وار...!زیبا بود...و یکشنبه!
نمی دونستم که امکانش هست ... الان غصه دار شدم :(
با سلام و درود بر نینوچکای عزیز و مهربان ،
باز هم مثل همیشه زیبا و روان................
بیا نینا جان من...
بنویس دیگه..
اراده می کنی
پر باز میکنی
پرواز میکنی
به خاطر دلت هستش که آسمونیه
رسیدن بخیر
با سلام
من وقتی ادمهای ارزشمند و با فهم و شعوری همچون شما را میبینم هنوز خودم را امیدوار حس میکنم که هنوز هستند کسانی که به اخلاق پایبند هستند
واقعا از شما متشکرم بخاطر اینکه مطلبی که از وبلگ من در وبلاگ خودتان نوشته اید منبع ان را ذکر کرده اید واقعا دستتان درد نکند باور کنید خستگی باز زادن و باز نوشتنم در رفت
من بخاطر رعایت اخلاق شما سر کرنش فرود می اورم و تحسینتان میکنم هر چند میتوانستید که منبع را ذکر نکرده و مطلب را بنویسید اما شما این کار را نکردید چرا که معتقد به اصول هستید
ممنونم و باز هم به وبلاگتان سر خواهم زد
تشکر از شما اجازه نداد در مورد وبلاگتان نظر بدهم انشالله در فرصت های دیگری خواهم امد و در مورد وبلاگتان حرف خواهم زد
یا حق
ممنون شما : امید
از وبلاگ : ترا من چشم در راهم
ققنوس میداند م.