من و آسمان
.....




باران تمام شده است..
و یک لکه ی بی شکل کوچک٬ مثل پنجره ای ٬توی سفیدی ابرها  آبی و آبی تر می شود..
 به زمین چسبیده ام و آسمان ٬بالای سرم راه می رود..
و مثل وقتی که کنار شیشه ی باز پنجره ی ماشینی که نه چندان با سرعت مسیر جاده ای را طی میکند نشسته ام .. از حرکت آسمان هم ٬انگار٬نسیمی خنک از آن پنجره ی آبی بیرون میزند ..
باران تمام شده است..
و  حالا خورشید که قهر بود مثل دختر بچه ای بازیگوش که به روی خودش نمی آورد٬ ته قطره های آب را  به بازی میگیرد.. روی خیسی هوا ناشیانه نیم قوسی میزند که نارنجی اش را می بینم بیشتر و آن آبی ِ بنفش را ..
باران تمام شده است..
و  تک قطره هایی اینجا و آنجا از گوشه ی برگی و لبه ی شیروانی ای می چکد . . فید آوت* موسیقی باران به فید این* صدای پرنده های گذری ...
باران تمام می شود...
اشک های من نیز .
و آن لکه ی بی شکل آبی میاید یک روز.. و بزرگ و بزرگ تر میشود..
و آن دختر بچه ی بازیگوش به روی خودش نمی آورد.. 
فید آوت ِ زمانی برای دلتنگی به فید این ِامروز روز دیگری ست....

.............................

*  Fade out-Fade in

نظرات 8 + ارسال نظر
سایه چهارشنبه 12 اردیبهشت 1386 ساعت 08:46 ق.ظ http://aaberi-gharib.persianblog.com

"تا چند می شود
از آسمان برید افق را
از ساقه برگ را
از قلب عشق را
از من تو را تو را ؟"

فرزانه(دخترک کولی) چهارشنبه 12 اردیبهشت 1386 ساعت 04:07 ب.ظ

نینا نوشته هات تو این روز دلتنگی که ابر بی بارون بودم بارونیم کرد.

داروک چهارشنبه 12 اردیبهشت 1386 ساعت 07:43 ب.ظ

با سلام و درود بر نینوچکای عزیز و مهربان ،

مثل همیشه پر بار و زیبا .

رضا چهارشنبه 12 اردیبهشت 1386 ساعت 08:25 ب.ظ

تشریف نمیارین اینجا ؟
جاتون خالیست بسی

ستاره دور پنج‌شنبه 13 اردیبهشت 1386 ساعت 05:59 ق.ظ

این صبح ، این نسیم ، این سفرة مهیا شدة سبز،
این من و این تو
همه شاهدند
که چگونه دست و دل به هم گره خوردند …یکی شدند و
یگانه.
تو از آن سو آمدی و او از سوی ما آمد،آمدی و آمدیم .
اول فقط یک دل بود . یک هوای نشستن و گفتن .
یک بوی دلتنگ و سرشار از خواستن . یک هنوز باهم ساده .
رفتیم و نشستیم ،خواندیم و گریستیم .
بعد یکصدا شدیم . هم آواز و هم بغض و هم گریه ؛ همنفس برای
باز تا همیشه باهم بودن.
برای یک قدم زدن رفیقانه ،برای یک سلام نگفته ،برای
یک خلوت دلْ خاص ، برای یک دل سیر گریه کردن…
برای همسفر همیشة عشق …باران!
باری ای عشق ،اکنون و اینجا ،هوای همیشه ات را
نمی خواهم
…نشانی خانه ات کجاست؟!

علی صالحی

آذین جمعه 14 اردیبهشت 1386 ساعت 02:18 ق.ظ http://lahhzeh.blogfa.com

آسمان گو همه ابر/ ابرها گو همه باران باران/ چه توانند کنند/ با حریقی که برافروخته از سینه ی من؟
...
هاها... این شعره رو تو مجله های بچگی ها خوندم و یادم مونده.
...
نینوچکا خانم جانم. من عاشق دوباره دیدن اون تیله های سبزم که از گریه شفاف تر هم شدن٬ اما... چشمات بی گریه٬ دلت بی غصه٬ بی دلتنگی.. باشه.

سیاوش بیرانوند جمعه 14 اردیبهشت 1386 ساعت 02:20 ق.ظ

هنوز هم نوشته های تو آرامش بخش و دوست داشتنیه . زنده باد . راستی با تنبور چه می کنی رفیق قدیمی ؟

دیدار یکشنبه 16 اردیبهشت 1386 ساعت 02:20 ب.ظ

واااااااااااای که این نینا چه میکند!!!
باز هم کلی لذت بردم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد