و فردا روز دیگری ست

....................

-این جا یک اطاق است
-بگذار این اطاق پر باشد از هدیه های باز نشده..  و بگذار تصور کنیم این فرشته ی کوچک بی اعتنا به آن همه جعبه ی رنگی ..آمده نشسته پشت این پنجره .. و منتظر ِ چیزی ست..  امممم.. مثلا منتظر ِ...  ....
-صبر کن! صبر کن! بگذار این اطاق را پر کنیم از آدم های بزرگ ِ پر حرف..  با قهقهه ها ی بلندبرای این که بگویند خوشبختند.. و اینجا هم تنها گوشه ی دنج این اطاق است برای یک فرشته بال نقره ای .. که بنشیند و  فکر کند به...
-امممم..
-می گویم شاید این اطاق خالی ِ خالی ست.. یک چهار دیواری ِ ملال آور ..
- و تصور کنیم یک شومینه ی خاموش و سرد هم در گوشه ای از دیوار.. و اینجا تنها جایی باشد برای نشستن ِ یک فرشته ی غمگین که نگاه کند به عبور رهگذران و....
- شاید منتطر است کسی بیاید و ببردش!
-نه! نه!.. آنجا روی تخت.. یک بیمار خوابیده..  این فرشته مراقب اوست.. و الان هم نشسته پشت پنجره و می خواهد که...
....
-تو فکر میکنی این فرشته ی کوچک که همین طوری الکی ..آمده پشت پنجره.. خودش را می شناسد؟
-نمیدانم!  بیا تصور کنیم این اطاق آینه ندارد... و فرشته سال هاست که زندانی ِ این اطاق است..
- پس چوب جادویش چه؟ ..
-توی قصه می گویند فرشته ها با چوب جادوی شان فقط میتوانند آرزو ی دیگران را برآورده کنند.. 
....






 
یکی بود و همان موقع یکی هم نبود
این یک قصه ی شاه پریان نیست..
این جا تنها فضای خالی ِ یک اطاق ِ پر از آدمِ بدون ِ آینه است..
جایی برای نشستن و فکر کردن ِ یک فرشته ی کوچک ِ بی نام که معلوم نیست خودش را  می شناسد یا نه... با بال های نقره ای ِ حریر ش و یک چوب جادو ..

-شما آرزویی ندارید؟



  

نظرات 4 + ارسال نظر
رضا جمعه 1 تیر 1386 ساعت 10:49 ق.ظ http://www.otaghabii.blogspot.com

همممممممم ..این اطاقه به نظرم باید نوبتی هم باشه باید به رنگ آبی باشه ..پس آرزو ی کسی قرار باشه برآورده شه اون من باید باشم :))))
ُآه ه ه ...چقدر آرزو دارم نینا
...
این فرشته کوچک ما یک چیز کم داره ...همممممم
با فرض اینکه کفش های بلورینش همون پایین باشه ولی
تل ش رو نمی بینم ...تاجی که باید بصورت تل باشه و روی سرش باشه ....همممممم
شاید منتظره من بذارم روی سرش ...
...
عجب این پستت رو دوست داشتم


مهتاب شنبه 2 تیر 1386 ساعت 12:58 ق.ظ http://bbmahtaab1.blogfa.com

فرشته جون دخترمو خوب کن :(

[ بدون نام ] شنبه 2 تیر 1386 ساعت 11:45 ق.ظ

چشمها را باید بست . فرشته ای باید دید.

[ بدون نام ] یکشنبه 3 تیر 1386 ساعت 12:13 ق.ظ

این فرشته بی خودی نیومده
اومده که پروازو
به یادت بیاره
افق پیش روی توست
پر باز کن
پرواز کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد