قاصدک
راستی آیا رفتی با باد ؟
راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی.. طمع شعله نمی بندم.. خردک شرری هست هنوز *؟


......

 


یادت هست؟
 آن قاصدک های سفید که بادِ گرم تابستان پرشان می داد توی هوا .. کف دستت را باز میکردی که یکی شان بیاید و بنشیند ...عاشقانه هایت را به گوشش میخواندی و به نرمی فوتش میکردی دوباره به سمت آسمان.. تا برود و برساند پیغامت را .... و چه مطمئن بودی که می رود همان جا که باید برود..یادت هست ؟

نه!
من از فشار دکمه های یک دستگاه برنامه ریزی شده حرف نمی زنم..
من از دستخطهای چاپ شده ی بی هویت ِ معلوم نیست از کدام نقطه ی جغرافیایی حرف نمی زنم.. 

من از قاصدکی میگویم که امروز عصر توی پیاده رو در ایستگاه اتوبوس.. آرام آرام با باد چرخید و نگاه مرا با خودش برد.. 
یادت هست؟
آن قاصدک های سفید را هنوز؟

.................................

*اخوان ثالث

نظرات 2 + ارسال نظر
ستاره دور شنبه 23 تیر 1386 ساعت 05:05 ق.ظ

حالا دیگر دیر است
من نام کوچه های بسیاری را از یاد برده ام
نشانی خانه های بسیاری را از یاد برده ام
و اسامی آسان نزدیکترین کسان دریا را…!
راستی آیا به همین دلیل ساده نیست
که دیگر هیچ نامه های به مقصد نمی رسد؟!

صالحی

دریا شنبه 23 تیر 1386 ساعت 03:48 ب.ظ http://sokoote-mahkoom.persianblog.com

و چه دور می رفتند و چه زود می رسیدند. پیام را که در هزاران گوشش زمزمه می کردی، همان لحظه می دانستی رسیده است و وقتی گوش به هزاران لبش می سپردی از بهترین پیام دهنده خبر آورده بودند.
هنوز هم اردیبهشت که می رسد، دوست دارم قاصدک های جوانی را به گیاه خود چسبیده اند، در میان باد رها سازم و خود نیز با آنها رها شوم و با باد بروم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد