مانده تا برف زمین آب شود ... مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر....
ناتمام است درخت...
زیر برف است تمنای
شناکردن کاغذ در باد...
و فروغ تر چشم حشرات..
و طلوع سر غوک از افق درک
حیات.
مانده تا سینی ما پرشود از صحبت سنبوسه و عید....
در هوایی که نه افزایش یک
ساقه طنینی دارد..
و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه برف..
تشنه زمزمه ام !
مانده تا مرغ سرچینه هذیانی اسفند صدا بردارد....
پس چه باید بکنم ..
من که در لخت ترین موسم بی چهچهه سال
تشنه زمزمه ام ؟
بهتر آن است که برخیزم ..
رنگ را بردارم..
روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم .
(سهراب سپهری)
...................
و نود روز گذشت.
سلام ...از خورشید تا خورشید فاصله ای هست به تاریکی چشمانت و غمی به ژرفای غروب ....آینه ای باش در برابر خورشید تا هیبت روز شب را بترساند... راستش الان به جورایی غمگینم که چرا زودتر از اینا این وبلاگو ندیدم...اگه بخوام حقیقتو بگم باید بگم که واقعا زیباس... اون شعر ژاک پره ور رو خیلی دوست دارم... یه شعر دیگه هم داره که اونم زیباس...اتفاقا تو همون کتاب بود...افروخته نیمه شب سه چوبه کبریت...نمیدونم چطور میتونم عظمت نوشته ها رو بگم ...همشون زیبان...تنها کاری که میتونم بکنم اینه که سیوش کنم ...بعد واسه همشون نظر بدم ....بازم میام...اگرم خواستین میتونیم لینک بدیم
add a line :
bra href="http://www.example.blogspot.com"example/a
between /head and /body in your template file.
چگونه؟
پرثمروپربار چون
برفهای البرز .
یا ......؟
بهتر انست که برخیزی
رنگ را برداری
روی تنهائی خود نقشه مرغی بکشی .
.....
من که از باز ترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم.
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود.
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.
هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت.
.....
باید امشب بروم.
سهراب سپهری