......
می بینی جدا شدن فقط یه لحظه است..همون لحظه که تو چشمات اشک حلقه زده و بغض گلو تو فشار میده..و رو تو برمی گردونی تا آخرین نگاه و بدزدی و ..تموم! و تو میری... میری و دور

میشی...
جدا شدن یه لحظه است اما ....
دورتر میشی و از گذشته فاصله میگیری..
خیابون گیشا جای خودش و به خیابون yonge میده ...و پارک جمشیدیه میشه scarbrough bluffs ...به جای بازار قائم و بازارچه ونک و خیابون سلسبیل...حالا میری Canadian tire ..و Fairview mall و Value village ...وام بانک ملت و قرض الحسنه بانک ملی...میشه Credit cardو....قهوه Tim horton و یه جوری میخوری که انگار هیچوقت بدون اون زندگی نکرده بودی...
تو هم همین طور دور و دورتر میشی..
دور و دورتر.......
...دور و دورتر..........
.................................
این وسط چه بلایی سر آدما میاد.. اسماشون و میشه عوض کرد؟
سلام...نوشته ت ميخ کوبم کرد...
نينا جان سلام
لذت بردم...
کاش می شد اسمها را عوض کرد
یا حتی از یاد برد
اسم آدمها را می گم
کی بهتر از من این نوشته رو می فهمه؟........
آدمها به جای اسمشون خودشون عوض میشن متاسفانه!و اینه که فکرو مشغول میکنه.