روز سوم از ماه هشتم در سال اول.


......

می بینی جدا شدن فقط یه لحظه است..همون لحظه که تو چشمات اشک حلقه زده و بغض گلو تو فشار میده..و رو تو برمی گردونی تا آخرین نگاه و بدزدی و ..تموم! و تو میری...  میری و دور میشی...
جدا شدن یه لحظه است اما ....
دورتر میشی و از گذشته فاصله میگیری..
خیابون گیشا جای خودش و به خیابون yonge میده ...و پارک جمشیدیه میشه scarbrough bluffs ...به جای بازار قائم و بازارچه ونک و خیابون سلسبیل...حالا میری Canadian tire ..و Fairview mall  و Value village ...وام بانک ملت و قرض الحسنه بانک ملی...میشه Credit cardو....قهوه Tim horton و یه جوری میخوری که انگار هیچوقت بدون اون زندگی نکرده بودی...
تو هم همین طور دور و دورتر میشی..
دور و دورتر.......
...دور و دورتر..........

.................................

 این وسط چه بلایی سر آدما میاد.. اسماشون و میشه عوض کرد؟
نظرات 4 + ارسال نظر
مريم دوشنبه 16 خرداد 1384 ساعت 09:10 ب.ظ http://meslemaryam.blogsky.com

سلام...نوشته ت ميخ کوبم کرد...

مرجان جهان چهارشنبه 18 خرداد 1384 ساعت 03:52 ق.ظ

نينا جان سلام
لذت بردم...

پیمان جوزی شنبه 21 خرداد 1384 ساعت 08:33 ق.ظ http://jozidrv.blogspot.com

کاش می شد اسمها را عوض کرد
یا حتی از یاد برد
اسم آدمها را می گم

کامبیز یکشنبه 5 تیر 1384 ساعت 10:57 ق.ظ

کی بهتر از من این نوشته رو می فهمه؟........
آدمها به جای اسمشون خودشون عوض میشن متاسفانه!و اینه که فکرو مشغول میکنه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد