......
در آوار خونین گرگ و میش
دیگر گونه مردی آنک،
که خاک را سبز می خواست..
و عشق را شایسته ی زیباترین زنان
که اینش
به نظر
هدیّتی نه چنان کم بها بود
که خاک و سنگ را بشاید.
چه مردی ! چه مردی !
که می گفت
قلب را شایسته تر آن
که به هفت شمشیر عشق
در خون نشیند
و گلو را بایسته تر آن
که زیباترین نام ها را بگوید.
و شیر آهنکوه مردی از این گونه عاشق...
میدان خونین سرنوشت
به پاشنه ی آشیل در نوشت.
رویینه تنی که راز مرگش
اندوه عشق و
غم تنهایی بود.
«- آه، اسفندیار مغموم!
تو را آن به که چشم
فرو پوشیده باشی!»
« - آیا نه
یکی نه
بسنده بود
که سر نوشت مرا بسازد؟
من
تنها فریاد زدم
نه!
من از فرو رفتن
تن زدم.
صدایی بودم من
- شکلی میان اشکال -
و معنایی یافتم.
من بودم
و شدم،
نه زان گونه که غنچه ای
گلی ...
یا ریشه ای
که جوانه ای....
یا یکی دانه
که جنگلی
-راست... بدان گونه
که عامی مردی
شهیدی؛
تا آسمان بر او نماز برد.
من بینوا بندگکی سر به راه نبودم
و راه بهشت مینوی من
بُزروِ طوع و خاکساری نبود..
مرا دیگرگونه خدایی می بایست
شایسته آفرینه ای
که نواله ی ناگزیر را گردن کج نمی کند.
و خدایی
دیگرگونه
آفریدم ».
دریغا شیر آهنکوه مردا
که تو بودی،
و کوهوار ...
پیش از آن که به خاک افتی
نستوه و استوار
مرده بودی.
اما نه خدا و نه شیطان !
سر نوشت تو را
بتی رقم زد
که دیگران
می پرستیدند.
بتی که
دیگرانش
می پرستیدند.
شاملو
...................................
به ابراهیم در آتش ..و ؛ زیستن؛ ....از این دست که باید زیست..
به سوی نقطه ی روشن پرید
به سوی نقطه ی روشن
که در درون حبابش نشسته بود آنجا
پرید
حباب مانع بود
پرید
حباب محکم بود
پرید کوفت تنش را به مانع محکم
گداخته بود چراغ
و شب
سیاه بود سیاه
سلام دوست من .وبلاگ قشنگی داری .امیدوارم موفق باشی . لینک وبلاگتو با اجازه ی شما تو وبلاگم بر قرار کردم . خوش باشی و سلامت.
آری باید زیست .....
میدانی باران می آید .... خیلی زیباست !
باران که می آید من هم جوری دیگر میشوم .....
زیباستی عزیز .....
ولی خداییش یه کم سنگین بود .... باید چند بار خوند
دمت گرم
انتخاب زیبایی بود
سلام
اینو چند ساعت پیش خوندم .... گریه کردم ..... برای تمام کسانی که مصداق این شعرند و در جمع زندگان نیستند .... برای مهری که این شعر برای آنان که زنده اند به ارمغان میاره .... برای بوسیدن دستی که نوشته برای زندگان .....
بعدش رفتم خوابیدم .... حالا بیدار شدم .... چقدر اون گریه ام رو دوست داشتم ... حالا چقدر آرامش دارم .... نینوچکا .... نیناست ..... بی همتاست !
زیستن ما زنده است و مصداق بارز این شعر است
و مرا نیز دیگر گونه خدایی آفرید ! / از وبلاگ خودم به شاملو رسیدم و از اونجا به google و از google به اینجا! / تقریبا همه اینجا رو خوندم/ دنیای فکری شبیهی داریم.