آغاز ماه دوم از سال دوم

......

در آغاز ماه دوم از سال دوم..میخواهم چیزی بنویسم اما نه از جنس دلتنگی..نه اینکه بگویم هنوز حیاط کوچک خانه ی مادر بزرگم را خواب می بینم..نه اینکه بگویم دلم برای نشستن در تریای موزه ی هنرهای معاصر چقدر تنگ شده ..نه اینکه از سه راه جمهوری ..پل سید خندان و خیابان شریعتی ...خیابان گیشا و امیر آباد ..کوچه پس کوچه های محمودیه و تجریش...چهار راه کالج و خیابان وصال....بنویسم..یا از کنسرت شجریان و تاتر شهر ..نه اینکه دلم هوای درمانگاه و مطب را کرده باشد با تمام آن بیماران و دوستان نازنینم..نه به یاد همه ی آن خیابانها و کوچه هایی که ترسهایم را در آنها جا گذاشتم...و نه گوشه ی خلوت رستورانها و طبقه ی دوم تریاهای بدون اسم..میخواهم چیزی بنویسم اما نه از جنس دلتنگی......

میخواهم چیزی بنویسم اما نه از جنس تنهایی..نه اینکه دلم برای نشستن دور میز آشپزخانه ی شراره و داستانها و ماجراهای تعریف کردنی من و شراره....نیما...مریم...رکسانا..بهمن...سیاوش ..و حامد..و آن زیره پلوی کرمانی تنگ شده باشد... نه اینکه دلم مهمانی پنجشنبه شبهای خانه ی اکباتان را بخواهد و حضور گرم پدرم و پذیرایی و دستپخت بی رقیب مادرم و موسیقی ایرانی و رقصیدن و شوخی کردن و تعارف برای شستن ظرفها.... نه اینکه صدای سه تار و دف ترا از دورها بشنوم.. نه اینکه هر چه تنبورم را کوک کنم ..باز هم نا کوک باشد..نه به یاد دوره های مراقبه..و یا شام نیمرو با شرمین و شیرین و آرش و ندا.....یا بساط تخته نرد و خانه خواهرم...
میخواهم چیزی بنویسم اما نه از جنس تنهایی.......

میخواهم چیزی بنویسم در آغاز ماه دوم از سال دوم که اول آن نوشته نگویم ؛ آن وقتها...؛ ؛ آن روزها...؛ اما نمی شود....

.........................................................................

میخواستم چیزی بنویسم اما نشد. 

نظرات 4 + ارسال نظر
سیاوش شنبه 12 آذر 1384 ساعت 03:33 ق.ظ http://tanbooremast.blogsky.com/

سلام نینا . اگه آن لاین هستی بیا برام تو یاهو پیغام بذار کارت دارم . منتظرم .

آرش شنبه 12 آذر 1384 ساعت 04:14 ق.ظ

هر کجا هستم..باشم
آسمان مال من است
پنجره ..فکر..هوا..عشق..زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت؟

همیشه شاد باشی.

پیمان جوزی شنبه 12 آذر 1384 ساعت 04:15 ق.ظ http://jozidrv.blogspot.com

نینای محبوب
دو سال و دو ماه
یا بیست و دو سال
نینا همان نینا است
و سکوتش

قوقولی قوقو شنبه 12 آذر 1384 ساعت 06:52 ب.ظ

پس از این روزها بگو... چند وقت پیش سفری به طبیعت رفته بودیم. شب دیر وقت خوابیدیم. خسته و مست! نیمه شب بیدار شدم. نزدیک صبح بود .رفتم بالای کلبه روی بالکن. نزدیک طلوع بود. دوست داشتم بمانم و طلوعش را ببینم. آسمان کناره به روشنی می زد.خروس خواند. گاوها ماغ کشیدند.گنجشک ها جیک جیک یکریزشان را سر دادند و خورشید در آمد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد