......
سرت را روی سینه ام گذاشته ای و خوابیده ای....
به تو نگاه میکنم....
به صورتت که در غبار خواب معصوم تر شده است.به چشمانت که بسته اند و کمی هم تکان می خورند. صدای نفست را می شنوم چقدر آرام نفس میکشی..مثل نسیمی که از میان شاخه های درختان می گذرد.. بی آنکه شاخه ها تکان بخورند .. به دستهایت نگاه میکنم با آن رگهای آبی بلند..به دستهایت دست میزنم گرم گرمند....تپش قلبت را حس میکنم..کاش می دانستم چه خواب می بینی... موهایت را نوازش میکنم موهایت نرم نرمند... لبخند میزنی و به آرامی چشمانت را باز میکنی و برای من آغوش می گشایی..
و من سرم را روی سینه ات می گذارم و به خواب می روم..
تو مرا نگاه میکنی ..
به صورتم که در غبار خواب معصوم تر شده است.... به چشمانم که بسته اند و کمی تکان می خورند.... چقدر آرام نفس میکشم مثل نسیمی که از میان شاخه های درختان می گذرد....و دستهایم گرم گرمند...و میدانم که تپشهای قلبم را می شنوی.. من خواب ترا می بینم..
خواب می بینم که ...
سرت را روی سینه ام گذاشته ای و خوابیده ای..
و من به تو نگاه میکنم...
به صورتت که در غبار خواب .......
......
..................................
......« ای مزدا»......
...... « ازکردارهای کسی که در پی ازار جهانیان است؛ گزندی به من نخواهد رسید.».......
........«و ان کردارهای دشمنانه؛ به خود او باز خواهد گشت» ........
.......« واو را از زندگی نیک باز خواهد داشت ؛ وزندگی اش را به بدی خواهد کشانید«......
گزیده ای از گاتها
زیبا بود . اما بالاخره نفهمیدیم که کی سرش رو سینه ی کی بود ؟ :) . موفق باشی .
و تا ابد در رویایی از هوشیاری غوطه ور شدن....
موفق باشی...بای
مطالبت بسیار جالب و خواندنی بود، انشالله همیشه بنویسی. اگه وقت کردی یه سری هم به من بزن، خوشحال میشم...
موفق باشی.
پرده آبی و هوای اتاق
خواب و پرواز
و آنچه در آرزویش هستیم
و آهسته به نام صدایت کند
به چشمانش نگاه کنی
و ببینی که چشمهایش...گرمترین پناهگاه جهان است ...