نقاشی من

......

روی کاغذ سفید و بزرگی میخواهم نقاشی بکشم.

با مداد مشکی در سمت چپ کاغذ خانه ای می کشم با شیروانی زرشکی رنگ..بالکنی کوچک
و نرده های چوبی و پنجره هایی باز و پرده های زرد.. به رنگ خورشید صبح های اردیبهشت.
و من خانه را روی تپه ای سبز در کلاردشت می گذارم. سبزی تپه را با مداد های سبز روشن و تیره پر می کنم و گلهای خودروی زرد و نارنجی و بنفش..نقطه هایی لا به لای رنگهای سبز.
آن دورها در آسمان آبی روشن.. قله ی قهوه ای و سیاه / خاکستری علم کوه را می شود به سایه ای نشان داد .. و قسمتی از رودخانه ی پر آب و آبی / سفید کلاردشت در سمت راست کاغذ است.
روی بالکن خانه پیچک رونده ای است با برگهای قلبی شکل سبز و سفید و گلهای شمعدانی با رنگ مدادهای سرخ و صورتی و سبز ..در گلدانهایی به رنگ خاک.
در چوبی خانه قهوه ای تیره است و پوسیدگی های روی آن کمرنگتر .. با زوار و دستگیره ی فلزی نقره ای.
وارد خانه می شوم با رنگهای زرد کمرنگ ـ که از نور پشت پرده هاست ـ کمی نارنجی ..خیلی کم ـ به جای بوی شیرینی خانگی که در فضا پیچیده ـ و قهوه ای کمرنگ و پر رنگ ـ برای چوب نرده ها و کف اطاق ..چهارچوب پنجره ها و صندلی های راحتی..میز کار و قفسه ی کتابخانه و تیرکهای سقف که همه چوبی است - رنگ قرمز برای روکش صندلی های راحتی .
و از هر رنگ مثلث ها و مربع هایی به روی کف اطاق..برای دو گلیم و یک جاجیم.
رنگ آجری تیره ..شومینه ی روی دیوار و چند خط قهوه ای.. هیزم . 
آشپزخانه کاشی های سفید دارد و قفسه های چوبی ..(باید مداد قهوه ای ام را بتراشم!) ...رنگ آبی پر رنگ برای بشقابهای لعابی و دو لیوان  که روی آبچکان سفید آویزان است.
کتری سفید که روی خطهای آبی کمرنگ شعله اجاق میجوشد..و بخار سفید ابر مانندی بالای آن.
 روی میز اطاق حتما باید گلدانی باشد شیشه ای که آن را با رنگهای سفید ..آبی کمرنگ و کمی نور منعکس شده ی زرد و قهوه ای نشان میدهم.. و دسته گلی از گلهای زرد و بنفش و قرمز ..
از پله ها بالا میروم..با رنگهای ..قهوه ای و نارنجی و آجری.
در اطاق طبقه ی بالا که به بالکن باز میشود..یک تخت است با رو تختی چهارخانه ی کرم رنگ.. یک کتابخانه ی کوچک ..صندلی و آینه ی روی دیوار و یکی دیگر از همان گلیم های طبقه ی پایین روی کف چوبی اطاق بالا.
حالا چه مانده است؟
از روی بالکن .. تپه های سبز اطراف و شیروانی های خانه های مجاور را می کشم.. به رنگهای زرد و نارنجی و آبی و خاکستری.
درخت های سبز بلند...سبز بلند بلند... و یک جاده ی سنگفرش خاکستری پیچ پیچ...
رنگ  آبی آسمان را پر رنگ تر می کنم و چند ابر گل کلمی سفید هم آن دورها..و با مداد مشکی چند پرنده و زاغچه در حال پرواز.
به اطاق بر میگردم.. و روی تخت دراز می کشم...
فکر میکنم... چه کم دارد؟
جلوی آینه می روم ـ قابی مربع شکل با انعکاس نورها و شکلهای اطراف ـ  در آینه خودم را می کشم..با بلوز سفید آستین کوتاه و شلوار جین سورمه ای.. من در آینه خوشحالم و چشمهایم میخندند..
خب.. 
حالا تمام خانه را هاشورهای ریز ریز خیلی کمرنگ صورتی میزنم ..به رنگ حضور عشق.
کمی هم رنگ آبی کمرنگ و سبز خیلی کمرنگ برای صدای سکوت و قل قل کتری.
تمام شد؟
از خانه بیرون می آیم..اطراف را باز بینی میکنم مبادا چیزی از قلم افتاده باشد! ..آسمان که خوب است..خورشید و درختها ..و کمی دیگر شاید رنگ سفید برای رودخانه...و تمام!
کاغذ نقاشی ام دیگر سفید نیست...  رنگی رنگی است...
......
حالا با مداد پر رنگ مشکی روی همه ی رنگها هاشورهای سیاه میزنم.....  روی همه ی کاغذ..  روی علم کوه و رودخانه ی کلاردشت.. روی خورشید و خانه ام و حتی آن پرده های زرد...
همه جا هاشورهای سیاه...  به جای همه ی دلتنگی ها و فاصله ها.

نقاشی من تمام می شود.

........................................

نظرات 7 + ارسال نظر
آرش جمعه 23 دی 1384 ساعت 05:22 ق.ظ http://torontovaman.blogspot.com

سلام نینا...
نقاشی زیبایی بود....اما دلگیر.

جن حنگل جمعه 23 دی 1384 ساعت 06:08 ق.ظ

خیلی زیبا بود .. کاشکی مداد مشکی استفاده نمی کردی ........وقت داشتی از ماهی گیر ها هم یه نقاشی بکش .. ماهی گیر ها و قایقرانان ...... :)

بهزاد منفرد جمعه 23 دی 1384 ساعت 01:44 ب.ظ http://behzad900.blogsky.com

ذهنت را زیبا کشیدی و زیباتر از اون رنگ آمیزیش کردی امیدوارم هیچ پاکنی جرات نابودی این نقاشی رو به خودش نده عالی بود
سلام مرابه همه برسان

بابک جمعه 23 دی 1384 ساعت 06:41 ب.ظ http://zemestan.blogfa.com

اتفاقی پیدات کردم بازم پیشت میام زیبا مینویسی

مریم جمعه 23 دی 1384 ساعت 08:28 ب.ظ

سلام نینا
شاید سه سال پیش بود که این نقاشی را در چشمهایت دیدم...سیاهیتم دوست داریم به قران

رضا جمعه 23 دی 1384 ساعت 08:45 ب.ظ http://www.otaghabii.blogspot.com

از دور دودکش ها رو میبینی که با آجر گری در بالاترین ارتفاع ساختمان ...کمی نزدیکتر میشی پجره های مشبک چوبی با درب های کرکره ای که بیشترشون باز اند و به رنگ قهو ه ای تیره ( خوب شد مداد قهوهای رو تراشیدی)
کمی نزدیک تر کنار در ورودی دو تا باغچه کوچک به تقارن و بصورت ربع دایره از سنگ های کوهی کندوان به رنگ قرمز و بدون بند...وارد خونه که میشی عظمت خانه فراموش میشه
رنگهای موجود رنگ باختن...انگار هر چی میخواستی از خانه ببینی باید از همون بیرون میدیدی چون اونجا کسی هست که
... تمام زیباییها را یکجا در چشم تو جمع میکند...چقدر حیفه که نمیتونم اونو نقاشی کنم...هاشور مشکی نمیزنم کمی
صبر میکنم تاشاید...

[ بدون نام ] جمعه 23 دی 1384 ساعت 10:36 ب.ظ http://berke.blogsky.com

چیزی به نام عشق دنیای مارا احاطه کرده است.
اینک بر انرژی باد ودریا وافتاب تسلط یافته ایم .
اما روزی که انسان بر انرژی عشق تسلط یابد .
کاری به اهمیت کشف اتش انجام داده است .
زهیر
هرگز از مدادمشکی استفاده نکن
هیچوقت با مدادمشکی روی چیزی هاشور نزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد