......
امروز ۱۳ بهمن ماه ۱۳۸۴ است و پنجشنبه..
من هنوز در آپارتمان کوچک و اجاره ای خیابان جلال آل احمد زندگی میکنم.
من هنوز در همان مطب کار میکنم.
من قطعا هنوز رانندگی نمیکنم.اما احتمالا صاحب یک تلفن همراه باید شده باشم.
کلاس تای چی را یک در میان ادامه میدهم..کلاس تنبورم را میروم و حالا بهتر صدای سازم را می شنوم..
شاید یک یا دو دوست جدید به دوستانم اضافه شده باشد.. مطمئن نیستم!
همان روابط و دوستان قدیمی را در کنارم دارم.
آخرین کتاب پائولو کوئلیو را حتما خوانده ام و چند کتاب جدید دیگر..چند تا تئاتر و فیلم هم در این مدت دیده ام..
هنوز جمعه صبحها از میدان تره بار میوه و سبزی تازه میخرم..و هنوز هم ترجیح میدهم غذاهای عجیب و غریب گیاهی با ادویه هایم درست کنم.
هفته ای یکبار حتما به خانه ی دایی و شراره میروم.. و به دیدن مادر بزرگم هم.
هفته ای یکبار هم دوستانم خانه ی من میایند..
امروز که پنجشنبه است حتما باید به دیدن پدر و مادرم بروم و شام امشب هم مادرم گفته که برنج و خورش بادمجان است!..
امروز ۱۳ بهمن ماه ۱۳۸۴ است و پنجشنبه.
....
امروز ۲ فوریه ۲۰۰۶ است و پنجشنبه..
من در آپارتمان کوچک و اجاره ای خیابانSt. Clair زندگی میکنم .
من در یک داروخانه کار میکنم.
من رانندگی نمیکنم و یک تلفن همراه دارم.
خاک روی تنبورم را هر هفته پاک میکنم..گاهی هم در سالن ورزش میدوم.
هفته ای دو روز به کالج میروم.
تمام دوستان و روابطم جدیدند..انقدر جدید که یکی دو تا شان را حتی هنوز ندیده ام!
آخرین کتاب پائولو کوئلیو را خوانده ام و چند کتاب دیگر..فیلم هم زیاد دیده ام.
از سوپرمارکت نزدیک خانه گاهی میوه و سبزی میخرم .. و بندرت آشپزی میکنم..
کسی را ندارم که به دیدنش بروم یا به دیدنم بیاید... البته بعضی از دوستانم را برای نوشیدن یک قهوه در خیابان می بینم.
هفته ای یکبار در خیابانهای جنوب شهر یا کنار دریاچه ساعتها پیاده راه میروم .
امروز که پنجشنبه است به جای دیدن پدر و مادرم صدایشان را از دورها میشنوم..و شام امشب هم ساندویچ مک دونالد است که در فاصله ی محل کارم تا کالج میخورم.
و امروز ۲ فوریه ۲۰۰۶ است و پنجشنبه.
................................
بعد از ۱۵ ماه
اسمها و خیابانها و عادتها عوض میشوند
رابطه ها و پیوندهای جایگزین شدنی..کمرنگ میشوند و جایگزین. و رابطه های ماندنی و بی رقیب.. می مانند که در زمان دوری پر رنگتر هم می شوند.
پختگی و تجربه می آید..که جزء جدا نشدنی پیش رفتن است..بخواهی و نخواهی سرت که چند بار به سنگ بخورد سختی سنگ را فراموش نمیکنی..این اصل زندگیست..
و دانه های ضعف و قوتت...... این بستگی به بستر رویش دارد که مجال رویش را هر بار به کدامیک بیشتر بدهی.
من من ات همان است که هست.
همان است که پی اش را سالهای دور ریخته ای.
با هر تاریخ و تقویمی که میخواهد باشد..
روی خاک هر سرزمینی..
و زیر همین آسمان.. که همه جا یکی است.
....................................
یکی از همین هایی که ندیده ای یازده ماه است رانندگی نمی کند تلفن همراه دارد و فیلم می بیند و گاهی دلش برای گیتارش تنگ می شود.عاشق پیاده روی کنار دریاچه است و منش هم همان مانده که بود
دیده بودمش
جمعه صبحهایی که از قزل قلعه سبزی می خرید
یکشنبه هایی که ساعتها دور دریاچه قدم میزد
شنبه هایی که از شلوغی ِزیر پل نصر می گذشت
پنجشنبه هایی که تی اس منوی مک دونالد می خورد
افسوس که هرگز جرئت نکردم بروم جلو بگویم :
*
سلام نینوچکا جان حالت خوبه ؟ خیلی مخلصیم ! عجب این نیز بگذردی نوشته بودی .... از سرسام غم نجاتم داد !