.......
کوچیک که بودم از توی کیهان بچه ها و دانستنیها و دانشمند و این مجله ها...
بزرگ که شدم..از توی گردون و گلستانه و مجله ی فیلم .. متنهایی که خوشم میومد و جدا میکردم و نگه میداشتم.. یکی از اونا که خیلی هم با مزه است.. تا این سر دنیا با من اومده! شما هم بخونین و بخندین.. نمیدونم کار کدوم آدم با ذوق و قریحه ایه .. اما جدی دستش درد نکنه! :) مطلب راجع به پیغام گیر تلفنه..فکر نکنید پیغام گیر پدیده ی جدیدی است! پیغام گیر از دیروز بوده و هست و خواهد بود!! فقط با توجه به فرهنگ آدمها و دوره هایشان محتوای آن فرق میکند!
لطفا پس از شنیدن صدای بوق ..و پیام های زیر ..پیغام بگذارید!
پیغام گیر حافظ:
رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود غم مخور!
تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم مخور!
بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
زآن زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور!
پیغام گیر سعدی:
از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک را گر فرصتی دادی به دستم
پیغام گیر فردوسی:
نمی باشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا بر آید بلند آفتاب
پیغام گیر خیام:
این چرخ فلک عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کرده ای از من یاد
رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد!
پیغام گیر منوچهری:
از شرم به رنگ باده باشد رویم
در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیغام پاسخ دهمت
زان پیش که همچو برف گردد رویم!
پیغام گیر مولانا:
بهر سماع از خانه ام رفتم برون.. رقصان شوم!
شوری برانگیزم به پا.. خندان شوم شادان شوم!
برگو به من پیغام خود..هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم..جان تو را قربان شوم!
پیغام گیر بابا طاهر:
تلیفون کرده ای جانم فدایت!
الهی مو به قوربون صدایت!
چو از صحرا بیایم نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت!
..........................................................
و حالا ببینید و بخوانید از زیستن عزیز : :))
پیغام گیر نیما :
چون صداهایی که می آید
شباهنگام از جنگل
از شغالی دور
گر شنیدی بوق
بر زبان آر آن سخن هایی که خواهی بشنوم
در فضایی عاری از تزویر
ندایت چون انعکاس صبح آزا کوه
پاسخی گیرد ز من از دره های یوش
پیغام گیر شاملو :
بر آبگینه ای از جیوه ء سکوت
سنگواره ای از دستان آدمی
تا آتشی و چرخی که آفرید
تا کلید واژه ای از دور شنوا
در آن با من سخن بگو
که با همان جوابی گویمت
آنگاه که توانستن سرودی است
پیغام گیر سایه :
ای صدا و سخن توست سرآغاز جهان
دل سپردن به پیامت چاره ساز انسان
گر مرا فرصت گفتی و شنودی باشد
به حقیقت با تو همراز شوم بی نیاز کتمان
............................................
و این هم تلاش شخص خود من :))
پیغام گیر فروغ :
نیستم.. نیستم..
اما می آیم.. می آیم ..می آیم
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم.. می آیم ..می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که پیغام گذاشته اند
سلامی دوباره خواهم داد
.......
دیگه نبود؟؟ :)
پیغام گیر پیمان:
هر صبح
زنگ تلفن من
ساعت شماته دار تو بود
همیشه کوک و نگران
از دور
حالا به این نزدیکی ام
کوکم نمی کنی؟
پیغام مهسای جواد :
تیلیفون میکنم جواب نمیدی
کسی رو مثل من عذاب نمیدی:)
لول
من هم دوره های گردون وآرمان وآدینه رانگه داشةّآم وگآّّهی ورق میزنم......
تلفن کردم رفت رو پیام گیر
فکرکردم یا نیستی ....یا از توی قاب خیس پنجره ات داری رنگین کمون رو نگاه میکنی که صدای تلفنو نمی شنوی .
نیما :
چون صداهایی که می آید
شباهنگام از جنگل
از شغالی دور
گر شنیدی بوق
بر زبان آر آن سخن هایی که خواهی بشنوم
در فضایی عاری از تزویر
ندایت چون انعکاس صبح آزا کوه
پاسخی گیرد ز من از دره های پوش
شاملو :
بر آبگینه ای از جیوه ء سکوت
سنگواره ای از دستان آدمی
تا آتشی و چرخی که آفرید
تا کلید واژه ای از دور شنوا
در آن با من سخن بگو
که با همان جوابی گویمت
آنگاه که توانستن سرودی است
نینوچکا جان ..... سلام ..... خیلی مخلصیم ..... ببخشید .... خواستم سعی خودم رو کرده باشم .....
چکنم که تلاشم بیفایده است ....
سایه :
ای صدا و سخن توست سرآغاز جهان
دل سپردن به پیامت چاره ساز انسان
گر مرا فرصت گفتی و شنودی باشد
به حقیقت با تو همراز شوم بی نیاز کتمان
هر چی دست و پا میزنم بدتر میشه :))
سلام...به شدت جالب بود...!خصوصا قسمت زیستن...و فروغ خودت...!
خانم این می آیم می آیم و این موسیقی جاده ابریشم..خیلی حال داد. ممنون!
زیستن نازنین است.
با عرض ارادت خدمت نینای عزیز ،
اخوان ثالث:
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس ، کز گرمگاه سینه می آید برون ، ابری شود تاریک
چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
من شاعر این اشعار رو می شناسم.در هیچ منتشر نشده من نمیدونم شما چطوری اینها رو بدست آوردید.