......
..................................................
داشتم فکر میکردم..؛اگر با دیگرانش بود میلی...چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟؛ که همون موقع دوستم ازم پرسید.. به چی فکر میکنی؟ .. حالا شما بگین من چطوری به انگلیسی میتونستم بگم به چی فکر میکنم؟؟!! :) همون موقع به نظرم اومد که بگم.. به یه پنجره ی باز رو به دریا..
دریا مرا به خود می خواند....گریزی نیست...باید رفت.............کاش می گفتی عشق گاهی بازبان تنفر سخن می گوید
حالا لیلی آموخته تر شده بود. یک یک همه ی ظرف ها را از دست مردم می گرفت، بر زمین می کوفت و می شکست...
بیچاره مجنون، کاسه به دست، در گوشه ای ایستاده بود و بهت زده نگاه می کرد. بیچاره مجنون!
....
از وبلاگ بوف بصیر
نینا جون سلام
پیمان خسته امروز به تو سر زد که خستگیش در بره.