.....
تنم را بکشم به لبهات
میسوزم؟
یا آب میشوم؟
....
بگذار برایت کتاب بخوانم
بنشین اینجا
کتاب را بگیر توی دستهات
ورق بزن
دستم را دورت حلقه میکنم
از بالای شانه ات
کتاب
نفس میکشم
لای موهایت
ورق بزن
...
اگر توی گوش ات گفتم
دوستت دارم
و فرار کردم چی؟
...
از پله های کودکی
بالا می آیم
تاب میخوری در تنهایی من.
عاشقت میشوم.
...
کتاب را بالا بگیر.. ببینم!
گاهی هم برگرد و بوسم کن.
حواست به داستان هست؟
نه
بیا از اول شروع کنیم.
دیدی؟
دیدی باز عاشقت شدم؟
...
عباس معروفی
...........................................
- یه آرزو کن!
-کردم!
-کدوم چشمته؟
ـاین!
-نه!..اون یکی بود!..
و میخندیم.
ساعت ۱:۲۲ شب است.
ضربان قلبم مثل همیشه نیست
شاید کسی داردتو خواب خودش قلب من را تکان می دهد.
آرزو
آبنبات
عسل
خوابیدی؟
آروز کن! :)
جمعه ها
توی قاب خیس این پنجره ها
با نینوچکا
دیگه احساس دلتنگی و غربت نمی کنی
میگی نه ؟
چشاتو ببند ......
حالا وا کن
:))))))))))))))
آمدم...گرچه با تاخیر گرچه دیر....وآرزو می کنم روزگار این پنجره های روشن امیدوار را از ما دریغ نکند.گرچه با عباس معروفی مشکل دارم ولی به انتخابت احترام می گذارم.اینجا همیشه چیزی برای دوست داشتن پیدا می شود
با سلام و درود بر نینوچکای عزیز ،
باز هم مثل جالب بود .
میگی نه ؟
چشاتو ببند ......
حالا وا کن
:))))))))))))))
مثل همیشه
اصلاً من چشم می زارم تو برو قایم شو.... شاید دوباره بتونم تو را پیدا کنم!