.....
آنگاه که سیبی را دندان می زنید در قلب خود به او بگویید:
؛ دانه های تو در درون من زندگی خواهند کرد..
و فردا شکوفه هایت در قلب من باز خواهند شد...
و رایحه ات در نفس من خواهد پیچید...
و در کنار هم فصول را به شادمانی خواهیم گذراند. ؛
جبران خلیل جبران
......................................................
ناخسا ذث اشمثف
سلام...گاهی برای کشف شدن بیخودی دیر می شود...!گاهی آنقدر دیر می شود که از همه عقب می مانیم و دلخوش به بستر نداشته مان...به آسمان چشم می دوزیم...خیره...خیره...!زیبا بود به شدت...!شرمنده اینقدر دیر آمدم...ولی همه را خواندم...می بینمت یکشنبه...!
به او بگویید خداحافظ سیب و سلام من. چون سیب رو بخورم دیگه من میشه دیگه نه؟ :)
تو به من خندیدی
ونمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
.....
حمید مصدق
این روز ها از این شوخی ها خیلی خطرناکه ولی یاد ترکه افتادم که صابون گاز زده بود دهنش کف کرده کرده بود
گفت پس الکی میگن سیو همون سیب است
:)))))
و اما نظر ..... خوب قطعا سیبی که می خوریم جزیی از وجود ما میشود و شاید مدتها در کنار ما هم باشد ..... باقی سیبها را که مطمئن نیستم ..... ولی این سیبی که الان رفتم آوردم و خوردم خاطره اش یادم نخواهد رفت .....
نینوچکای عزیز و گرامی بالاخره میخواهی بگی این ۳۰ می که لینک وبلاگت هسن معنی اش چیه یا نه ....
قول میدیم که فقط می آییم تبریکی می گوییم کادویی می آوریم ( شامپانی) بازش میکنیم و دور هم می نوشیم به سلامتی شما و زحمت را کم می کنیم ......
سیب
مثنوی سیب
گذر از سکوت
و سیب
دخترک سیب را گاز زد و به برادرش داد و او هم به دختر کوچکتر
خانواده............ و همواره عطر آن سیب تا مدتها در خانه آنها
پر بود............ نینوچکای عزیز باز هم فوق العاده بود.
سلام نینا جان
عزیز دلم بد جوری معتاد وبلاگت شدم موفق و سلامت باشی
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
من که می دانم شبی عمرم به پایان میرسد
نوبت خواموشی من سهل و آسان می رسد
پس چرا؟
پس چرا عاشق نباشم؟
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
به او بگوئید که دوستش دارم
۳۰ می در راه هست . یک روزی بیشتر نمونده . تولدت مبارک.