راز آینه
پس از دو سال
......
سالها گذشته اند و چیزهایی هست که تو پشت سر گذاشته ای..اتفاقها ..رابطه ها
خاطره ها و یادهایی که پشت سر تو می آیند با تو. سر که بر میگردانی تا باز هم ببینی شان ..تا تکرارشان کنی ..چون اشباحی که از نور می گریزند ... در بعد زمان ناپدید میشوند.. آنجا که ترا دیگر دسترسی به آنها نیست.
.....
آینه ای هست یزرگ. در چهار چوب مسی انگار....بلند و عریض.
رازی ست در این آینه.
باید روبروی آینه بایستی..خودت را تمام قد ببینی و تمام اطاق را و هر آنچه پشت سر توست در اطاق. بی آنکه سر بر گردانی همه چیز آنجاست روبروی تو.
باید برای چند لحظه بی حرکت بمانی بی پلک زدنی.
حالا!
همه ی آن چیزها که پشت سر تواند در قاب آینه گیر می افتند.. حالا گذشته و حال را با هم رو در رو کرده ای!
.......
من رو بروی آینه ام.
همه زا میبینم ..دو سال پیش را.. از آن هم پیشتر را.
دوستانم را این گوشه و آن گوشه.. تو را و او را.. خیابانهای رسیدن و کوچه های جدایی.. خانه ها و آدمها.. بوی آشنای دیروز.
صدای سه تار و دف.
نینای کوچک.. نینای بزرگ.. نینای شاد و نینای غمگین.
سنگینی نگاه ها می آیند و فشار حرفها و هجوم فکرها.....
باران روز سیزده فروردین و سوسکهای تابستان.. خش خش برگهای پاییز پارک شفق..و زمستان چیتگر
در واحدی از زمان که نمیدانم چقدر است.. من در این دالان مجازی گم میشوم.
انگار عروسک خیمه شب بازی .. که خدایش راه میبرد
.......
من روبروی آینه ام.
خودم را میبینم. همان نینای کوچک.. نینای بزرگ.. نینای شاد و نینای غمگین.
به چشمهایم نگاه میکنم..
آینه ای دیگر است این انگار...
مرا به حایی میبرد که نمیدانم کجاست..آینده ای ..غیر منتظره هایی که نیامده اند و هنوز سایه اند...
خاطره هایی که چون روح های سرگردان منتظر کالبدی زمینی اند..
فصل هایی دیگر.. آدمها و نغمه هایی دیگر.. بوی غریب فردا.
سبکی و پرواز..
انگار خدایی که تقدیرش را خود رقم می زند..
گذشته را در قاب زندانی کرده ام و آینده را در چشمانم پرواز میدهم.
حالا
من
دانستم راز آینه را.
...............................................
اگر بهای زندگی را به قیمتش بپردازی.. ؛ارزشی تر؛ به زندگی نگاه میکنی..
این را اینجا یاد گرفتم.. پس از دو سال.
..................................................دلتنگ همه ی آنها که دوستشان دارم و نیستند با من.....مادرم ..پدرم.. مادربزرگ
قدر دان همه ی آنها که دوستشان دارم و با منند... مهربان ترین لیدای روی زمین .... و دوستانم و همه ی پشت پنجره ای ها :)))
و اعتراف میکنم آرامش امروزم را مدیون حضور گرم تو ام در خانه ی امن نارنجی مان.. .. ای عزیزترین پیمان دنیا ..
من تمام روزهائ قبل نوشته هایت را خوادم تو خیلی زیبا می نویسی منو می برند تو رویا......
همین الان دیدم نوشتی حس خوبی بود دونستن اینکه تو تو ی همین لحضه نوشتی.بنویس همیشه چون نوشتنت خوشحالم میکنه و خشحالم که ادم های مثل تو وجود دارند.
مارال
سلام
و
لینک اتوماتیک
فهرست وب ایرانو: نمایه ها
...........................
web-A-ward - وب آورد
http://web-award.blogspot.com
نینای کوچک.. نینای بزرگ.. نینای شاد و نینای غمگین
نینای مهربان.. نینای بزرگوار ...نینای عاشق .... نینای وفادار پیمان
نینوچکای همهء ما ....
نینوچکایی که از این همه دور با آن آرامشش ما را هم نوید آرامش میدهد
سلام
خیلی مخلصیم ها :))
پیمان نینا یا نینای پیمان
خوشحالم که همه این شب ها و روزها را
غمگین ندیدمت
نه همه شاد دیدمت و بودم
ستایش سزاوار همیشه توست
...
امشب هم صورتت...
سلام به نینای عز یز و تبریک برای رسیدنت به این نقطه .
راز اینه را خیلی لطیف و نرم توصیف کردی و چه زیبا می شد شکوه پروازت را از دیروز به اینجا در ان دید.جاییکه همه ارزوی رسیدن به انرا دارند. از صمیم قلب شادی و رضایت و ارامش همیشگیت را ارزومندم .
....
گذشته را در قاب زندانی کرده ام و آینده را در چشمانم پرواز میدهم
...
زندگی صحنه یکتای هنرمندی هاست
هرکسی نغمه خود خواند از صحنه رود
صحنه پاینده به جاست
ای خوش آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
با سلام و درود بر نینای کوچک.. نینای بزرگ.. نینای شاد و
نینای غمگین ،
فوق العاده زیبا بود .
خوش به حال آینه ی نینا...چقدر خوشبخته...
سفری داریم در آبهای آینه
با زورقی نگران
از نیمهی تاریک در میآییم
و در نیمهی روشن به خویش میرسیم
عبور میکنیم
از خویشتن
ما تصویر میشویم
و تصویرمان به جای ما مینشیند...
این شعر از قیصر امین پور ..رو برات انتخاب کردم..
خوشا رفتن از خود ..رسیدن به خویش
سفر در خیابانی از آینه
خوشا محو تکرار تصویرها
گذشتن ز ایوانی از آینه
دل خویش را آب و جارو کنیم
بیاریم مهمانی از آینه
زباغی که آیینه کاری شده
بچینیم دامانی از آینه
...
اون مهمان تو شعر منظور منم که باید دعا کنی ویزام رو بگیرم
اون باغ آیینه کاری شده هم همین جاست که خیلی زیباست
کاش یک آینه بود که آدم را به خودش معرفی میکرد. من لابهلای تصاویری که از خودم توی آینه میبینم گم شدهام...
نوشته قشنگی بود نینا. همیشه خوب و تازه مینویسی.
سلام نینا ..
صبح برات متا فرستادم...فکر کردم چقدر مدیونم من به این دختر...دستهام رو...مراقبه ام رو ...
کجائی خانومی گل...حرفی بزن...چیزی بگو که آینه خسته نشه از بی کسی...
تنهایم در وبلاگم
چسبانده ام چشمهایم را به صفحه مانیتور
ببینم جز من کسی نیست دیگر
پشتِ این نوشته ها
آن دورها.
نام کوچکم...؟
به یاد نمی آورمش.
نمی توانم ،
نمی توانم در برگه ی درخواست وام
برای خرید سقفی مشترک و امن
در نقطه چین خالی نامم بنویسم : عزیزم ، جان دلم ، امیدم ...
چه کرده ای با من ؟
نمی دانی ، نمی دانی.
گاهی مرا به نام کوچکم بخوان !