می شود بخشید اما بعضی زخمها هر روز که میگذرد بیشتر جراحت میکنند و بیشتر خون میآیند... اما راست می گویی باز هم میشود بخشید چرا که کینه جز تداوم یک زخم عمیق بر قلب خویشتن نیست. و وقتی که میبخشی گویی رهاتری...
چرا همیشه چیزی از تو به جا می ماند؟چیزی به رنگ نور...چیزی که بی صدا جابجا می کند بودن آدم را...چیزی مثل حس رها شدن...رها بودن... آمدم خانه...هنوز باورم نمی شود...تو اینجا بوده ای ..هنوز چیزی از تو اینجاست...بشقاب های روی میز میگویند که خواب ندیده ام...
سلام نینای عزیز .امیدوارم سلامت باشی .بعد از مدتها من همین امروز سری به وبلاگت زدم (بعد از چندین روز ارتباط نا موفق با موبایلت).متاسف شدم از دلتنگیت و آرزو می کنم با صبوری و آرامش از پس این غم بر بیایی. قابل انکار نیست که خداحافظی از این دنیا قسمتی از زندگیست . سخت و انکار ناشدنی. خود من زندگیمو مثل یه پلکان رو به آسمون تصور می کنم که هر روز دارم ازش بالا و بالاتر می رم .خیلی دوست دارم وقتی به ان لحظه خداحافظی از دنیا می رسم ،جایگاهم روی پلکان توی ابرها باشه جوری که کسی دلتنگ رفتنم نباشه و همه تصور کنن هنوز دارم از پلکان با لا میرم.
نینای عزیزم ، برای شما و خانواده محترم صبر ، سلامت و آرامش آرزومندم. خاطره اش در دلها زنده خواهد بود .روحش شاد.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
به لحظه
شکر باید کرد
وقتی دستت به نرمی
و کلامت به آرامی
قلبم را
التیام می بخشد
چه واسه اول هفته ام خوبم شد با این شعره :*
...
چرا کسی را ببخشم
چرا چرا ؟
چرا ز خاطر ببرم
زخم زبانت را
نامه ات را
سیلی و شلاق و هتک حرمتم را
اینک که زنده ام و می دانم و توانم فریادم هست ؟
چرا ببخشم
چرا بر سکوت برگزار کنم ؟
گیرم چند صباح دیگر پیر و خسته
از یاد می برم نشانی خانه ام را
می شاشم به جایم
و حرفهایم نامفهوم
و برده ام ز خاطر چهره ء ترا
حالا که از دستم میرسد
چرا فریاد نکنم؟
چرا آرزو نکنم مرگ پر افتخار را
در میدان شهر
که نبینم
روزگار ناتوانی و پیری
و مضحکه ء دست شما شدن را
چرا ؟
حیف با حال و هوای غمگینی اومدی
روح بزرگت توانایی بخشش هر چیز و هر کسی رو دارد
خوش اومدی خانوم دکتر
خیلی
خیلی زیاد
نینای گل خوش امدی... من بینهایت مشتاقم برای دیدنت و هدیه دادن یک دسته بزرگ نرگس به تو
سلام نینا. خوشحالم که باز هم می نویسی و ....
با سلام و درود بر نینوچکای عزیز و مهربان ،
..................................
چه فکر می کنی؟
که بادبان شکسته زورق به گل نشسته ایست زندگی؟
درین خراب ریخته
که رنگ عافیت ازو گریخته
به بن رسیده راه بسته ای ست زندگی
چه سهمناک بود سیل حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان زهم گسیخت
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب درکبود دره های آب غرق شد.
هوا بد است
تو با کدام باد میروی؟
چه ابر تیره ای گرفته سینهُ تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمی شود.
.............................................
می شود بخشید اما بعضی زخمها هر روز که میگذرد بیشتر جراحت میکنند و بیشتر خون میآیند...
اما راست می گویی
باز هم میشود بخشید
چرا که کینه جز تداوم یک زخم عمیق بر قلب خویشتن نیست.
و وقتی که میبخشی گویی رهاتری...
نینای عزیز نوشتن این شعر هوای غمگینت را نشان می دهد
امید دارم نبودن سخت حضور ها را پذیرفته باشی
سرود خوانی مرهمی است
سلام...!پشت شعله ای که هر گز نیافروختندش....!و یکشنبه!
چرا همیشه چیزی از تو به جا می ماند؟چیزی به رنگ نور...چیزی که بی صدا جابجا می کند بودن آدم را...چیزی مثل حس رها شدن...رها بودن...
آمدم خانه...هنوز باورم نمی شود...تو اینجا بوده ای ..هنوز چیزی از تو اینجاست...بشقاب های روی میز میگویند که خواب ندیده ام...
سلام نینای عزیز .امیدوارم سلامت باشی .بعد از مدتها من همین امروز سری به وبلاگت زدم (بعد از چندین روز ارتباط نا موفق با موبایلت).متاسف شدم از دلتنگیت و آرزو می کنم با صبوری و آرامش از پس این غم بر بیایی. قابل انکار نیست که خداحافظی از این دنیا قسمتی از زندگیست . سخت و انکار ناشدنی.
خود من زندگیمو مثل یه پلکان رو به آسمون تصور می کنم که هر روز دارم ازش بالا و بالاتر می رم .خیلی دوست دارم وقتی به ان لحظه خداحافظی از دنیا می رسم ،جایگاهم روی پلکان توی ابرها باشه جوری که کسی دلتنگ رفتنم نباشه و همه تصور کنن هنوز دارم از پلکان با لا میرم.
نینای عزیزم ، برای شما و خانواده محترم صبر ، سلامت و آرامش آرزومندم. خاطره اش در دلها زنده خواهد بود .روحش شاد.