از خیالی ...به خیالی
.......

زمستان
آسمانی سرخ
زمینی سپید
زمستان
و
آن دور دست ها ..که من
این نزدیکی ها... که تو
زبانه های آتش
و شراره ی هیزم
و
خیالی
که ما را
در تابستانی گرم
روبروی هم
زیر آلاچیق سبزی
می نشاند..
- عطشی داغ
-جرعه ای آب مگرش فرو نشاند...
و همان دم
حسرت حس خنک دانه های برف
که بنشیند بر شانه های مان..
خیسی باران
و
گرمای نفسی
بر سرمای دویده در رگ دستی...
خیالی دیگر
در دل خیالی
که ما را می برد
باز
به
زمستانی
با آسمانی سرخ
و
زمینی سپید
آن دوردست ها ..
که من ام
این نزدیکی ها ..
که تویی
...............................