گفتُمش...
......
آفتاب
آتش بی دریغ است..
و رویای آبشاران
در مرز هر نگاه..
بر در گاه هر ثقبه
سایه ها
روسپیان آرامشند..
پی جوی آن سایه بزرگم من
که عطش خشکدشت را باطل می کند ..
در این سرابچه
آیا
زورق تشنگی است
آنچه مرا به سوی شما می راند.
یا خود
زمزمه شماست
و من نه به خود می روم
که زمزمه شما
به جانب خویشم می خواند؟
نخل من ای واحه من!
در پناه شما چشمه سار خنکی هست
که خاطره اش عریانم می کند
*شاملو
.............................
با کلیدی اگر می ایی
تا به دست خود
از اهن تفته
قفلی بسازم
گر باز میگذاری در را
تا به همت خویش
از سنگپاره سنگ
دیواری برارم.
باری
دل
در این برهوت
دیگرگونه چشم اندازی می طلبد.
سلام...
شعر زیبایی بود...
زورق تشنگی است
آنچه مرا به سوی شما می راند.
یا خود
زمزمه شماست
شاید من درک پایینی دارم که بهش میگم پرت و پلا !؟
هرچی که معنی نداره گویند به و چه که ما نیز معنی آن در می یابیم و شما که نچ از نادانانید !
سلام نینا . مثل همیشه انتخابت بهترین بود . یادش بخیر . اتاقم توی دوران دانشجویی فقط ۲ تا چیزو هیچوقت از دست نمی داد . یکیش دیوان شاملو بود . تجدید خاطره ی قشنگی بود . ازت ممنونم .
در ضمن امیدوارم منظور پویان شعر شاملو نباشه . چون خیلی جوابا براش دارم .ولی دوست ندارم اینجا دعوا درست کنم .
برقرار باشی
سلام...افسوس..ای کاش می توانستنم...!ممنون که سر زدی...وبلاگت برای من فیلتر شده نازنین قدیمی...!به ضرب و زور فیلتر شکن خدمت رسیدم...!ممنون که سرزدی..میبینمت...یکشنبه!