تمام روز نگاه من
به چشمهای زندگیم خیره گشته بود
به آن دو چشم مضطرب ترسان
که از نگاه ثابت من می گریختند
و چون دروغگویان
به انزوای بی خطر پلکها پناه می آوردند
کدام قله ‚ کدام اوج ؟
مگر تمامی این راههای پیچاپیچ
در آن دهان سرد مکنده
به نقطه تلاقی و پایان نمی رسند ؟*
.....
نمیدانم چه حسی امروز مرا کشاند به خواندن آرشیو و نوشته های قدیمی ام..
دیدم چه دلتنگ بودم آن روزها .. دلتنگ آدمها و یادهایی که یکهو پشت سرم گذاشته بودمشان و بی تکلیف در ذهنم رهایشان کرده بودم..
تازه انگار یادم آمده باشد٬ تجربه ی تنهایی بار سفر یک زندگی را بستن ! چه تجربه ی غریبی بود اما!
روز به روزش را می شمردم.. روز پنجاهم! ماه چهارم از سال اول! ..
چه روزهایی که گذشتند...تا من دوباره توانستم از خاکی تازه٬ گِلم را بسازم باز .
خودم را!
و انگار این اتفاق یک شبه افتاد.. ساعتم از شمارش باز ایستاد و روزها دیگر به عدد نیامدند.. ماه دوم از سال دوم.. روز چهارصدم... جایشان را دادند به تاریخ پرداخت اجاره خانه و روز تصفیه حساب قبض این شرکت و آن شرکت اعتباری..و گرفتن چک حقوق ..
و لا به لای نوشته هایم دیدم همین که همه چیز آرام گرفت.. همین که خودِ من بیرون آمد از قالب تازه اش با مدرک تحصیلی جدید و دستخطی که از چپ براست می نویسندش.. دیدمش همان است که بود! و باز کم کم از لای دری نیمه باز گوشه ی چمدانم لبخند میزد به من انگار!
و باز
ایستادم و دیدم زمین به زیر دو پایم ز تکیه گاه تهی میشود* .. نوشته ام را که اسمش بود همه رفتنی نیستند خواندم و چقدر خندیدم! یکی از صادقانه ترین نوشته هایم است ! یک بیوگرافی ِ فلسفی هجو! :) ..
عاشقانه هایم را دوست دارم خیلی.. چه آنها که در دلتنگی و خاطره قاب شده اند.. چه آنها که رمز و رازی دارند برای خودم.. چه آنها که عشق با خودش آورده بود وقتی آمد..
مزه ی خواندن دوباره ی بعضی نظرات و نوشته های پشت پنجره ای ها هم خالی از لطف نبود.. خصوصا آنها که تا امروز پشت پنجره ی من مانده اند و همراه بوده اند بدون ِ تا.
خلاصه.. امروز وبگردی من خود گردی بود! و تائیدی بر همان که جهان ما انگار بر مدار صفر میگردد
خاکی تازه..خاکی نو
قالبی دیگر..لباسی دیگر بر تن..
صورتی دیگر.. چین و چروکهایی اینجا و آنجا که میان لبخند و اشک بیشتر میتوانی ببینی شان..
من ِ من اما مانده است..
ریشه در خود .
نگاه کن!
تو هیچ گاه پیش نرفتی
تو فرو رفتی*..
*فروغ فرخزاد
.............................................
من یه غریبهام ... اما گاهی با بقیهی غریبهها احساس آشنایی میکنم...
من همیشه فرو رفتهام...
من هم زیاد دوستشون داشتم...
برای ما هم که تورا میبینیم در این شکفتن مداوم..در این رستن دائم...همه آنچه نوشته ای و گفته ای عزیز است...همچنان که خودت...
اگه تورنتو زندگی می کنی آدرس اینه: می سی ساگا. مرکز خرید اسکور وان. طبقه ی اولش. ترید سیکرت. هشت دلار می گیره. انعام هم هر قدر خواستی می تونی بهش بدی. اسم خانومه رو اگه خواستی بگو برات ایمیل کنم.
نمی دونم چرا یاد این شعره افتادم!
بر شانه هایت می زنم
غمهایت فرو بریزد
حرفی نمی زنی
شانه های تو
دست های من
درد می گیرند
از این وبلاگست شعره :http://janatan.blogspot.com/
اگر ازمن شنوائی داری
می گویم
هر کسی قطره ی خردی است دراین رود عظیم
که به تنهائی بی معنی و بی خاصیت است ،
و فشار آب است
آن ناچاری
که جهت بخش حقیقی ست
شاملو
ریشه دار و سبز باشی همیشه .