.....
![](http://www.blogotype.com/img/blogbilder/springwindow.jpg)
در ایستگاه مترو
از روی ترن
برگی
روی زمین افتاد
همه به بالا
نگاه کردیم
آنچه دیدیم
نه آسمان
که طاقی فلزی
بود..
...........................................
توی اطاقک های ترن مترو بالای پنجره ها ردیف ردیف قابهایی هست بیشتر برای تبلیغات و کمتر برای اطلاع رسانی..توی یکی از این قابها ..از شاعران گمنام گاهی شعری می نویسند ..من همیشه که توی ترن می نشینم اول میگردم و این قاب را پیدا میکنم.. وقتهای شلوغی مجبورم سرم را لا به لای مردم و میله ها و دستها جا به جا کنم تا بتوانم تمام متن را بخوانم.. این ترجمه ی دست و پا شکسته ای ست از یکی از آن ها... همین دیروز دیدمش.
سلام
شاید دیدنه ...خوندنه بعضی چیزها آدم را از این رو به اون رو می کنه...و از خوندنش لذت می بره
خوب بود ...
سلام نینا جان . خوبی ؟ باره اوله که میام انجا . البته جالب اینه بدونی که من با فیلترشکن وارد وبت شدم ! وبلاگ جالب داری ( الکی تعریف و تمجید نمیکنم ) افتخار دادی به من سر بزن اگر هم با تبادل لینک موافق بودی بهم بگو . منتظرم . شاد باشی . بای
نگاه تیزبین نینا...
سلام
چقدر عالیه که به نگاهت احترام میزاری و به دنبال یه زیبایی میگری برای دیدن..
از نوشتت لذت بردم..متشکرم
به ماسر بزن
خیلی خوب بود :))