.....
هی ماهیِ بیجفتِ بازیگوش
تو در حوضکِ این حیاطِ بیسیب و سایه چه میکنی؟
اینجا که نه زادرودِ من است وُ
نه رود و رویای تو ...؟
حالا من از حدیثِ آن همه ناروا
روایتنویسِ اندوهِ آدمی شدم،
پس تو چرا
قناعت به گفتوگوی این گریه کردهای؟
"دست به دلم نگذار
حوصلهی دوباره دیدنِ دریا در من نیست."
عجیب است، بعد از این همه سال
همین که باز اسمِ دریا میآید
یک طوری بفهمی نفهمی ... گریهام میگیرد.
ببینم، تو دلتنگ دریا نمیشوی؟!
"این شما بودید که هی از هوای رود وُ
چه میدانم ... چراغِ آسمان میگفتید،
ما هم باور آوردیم
که تمامِ رودهای جهان، رو به جانبِ دریا دارند.
چه میدانستیم راهِ دریا دور وُ
ستاره خاموش وُ
خوابِ حادثه بسیار است!
حالا برو
میخواهم کمی با ماهِ بیقرارِ امشب
از شکایتِ سیب و سکوتِ سایه گفتوگو کنم."
نه ماهیِ کوچکِ بیچراغ!
تو اشتباه میکنی،
همهی ما جوری ساده
در شمارشِ رودهای به دریا رسیده ... اشتباه کردهایم.
گاه در حوضکِ خاموش هر شبی حتی
میتوان از تمرینِ رود و چراغ و ترانه، به دریا رسید.
علی صالحی
........................
دلم برای دریا تنگ شده است
کاش من هم مثأ ماهی کوچک می توانستم
از تمرین رود و چراغ و ترانه به دریا برسم ...
در کنار دوستان نازنینی چون تو
سلام..کلی خوندم..رسیدم آخرش دیدم از خودت نیست...ولی بقیه ی پستات رو که خوندم دیدم نهههههههههه! اینکاره ای! D: تبریک...
اگه یه بار به من سر بزنی قول میدم یادم نره که بهت سر بزنم (;
چند روزه می خوام بهت زنگ بزنم...هی نمیشه..هی نمیشه...دلتنگتم زیاد ...ماهی تپلی چشم جنگلی...
دریا............... مادر آرامش
صدای دریا...............نوازش دهنده روح
راستی از وبلاگ بی بی مهتاب اومدم اینجا..........