-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 فروردین 1384 07:40
.... گاه فکر میکنم برای فیلسوف شدن نیاز به ابزاری نیست.اینکه با فلسفه وحدت اضداد آشنا باشی یا نه! اینکه بودا را زیر درخت بانیان خوانده باشی یا نه!..دستهایت را در خواب دیده باشی یا ندیده باشی! از وجود سوی نرینه خود آگاه باشی یا نباشی! اشعار مولانا را بفهمی یا نفهمی! به فکر تحقق افسانه شخصی ات باشی یا نباشی!......فرقی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 فروردین 1384 07:56
.... دوستتون دارم.... همه شما رو که پا به پای من با من همراهی میکنید... همه شما رو که نگران منید... همه شما رو که دوستم دارید... همه شما رو که دلتنگ منید... همه شما رو که برام آرزوی موفقیت میکنید... همه شما رو که نمیذارین تنها بمونم... همه شما رو که توی بنفشه جای منو خالی میکنید.. همه شما رو که انقدر خوبید..انقدر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 فروردین 1384 09:00
..... فکر میکنی بشه توی سالن ورزش روی دستگاه تردمیل- همون که هر چقدر روش بدوی به آخرش نمی رسی- با سرعت بدوی و تصنیف جام مدهوشی و با همون ضرباهنگ خودش با خودت زمزمه کنی؟ ؟ فکر کن بعدش چه حالی پیدا میکنی..وقتی پاتو رو زمین میذاری حرکت آدمای دوروبرت سریعتر از معمول به نظر میاد و صدای قلبت رو گروپ گروپ توی گوشت میشنوی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 فروردین 1384 05:48
.... دستهایم را در باغچه می کارم ... سبز خواهم شد میدانم... میدانم... میدانم.. و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم تخم خواهند گذاشت. گوشواری به دو گوشم میآویزم از دو گیلاس سرخ همزاد.. و به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم... .............. هیچ صیادی در جوی حقیری که به مردابی میریزد مرواریدی صید نخواهد کرد..... دوست همیشه...
-
HAPPY NOWROUZ IN CANADIAN WAY
شنبه 29 اسفند 1383 23:21
....... May the road rise to meet you May the wind be always at your back May the sun shine warm upon your face And rains fall soft upon your fields And until we meet again May God hold you in the hollow of His hand May you live as long as you want And never want as long as you live Always remember to forget The...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 اسفند 1383 03:13
....... من چگونه ستایش کنم آن چشمه را که نیست ؟ من چگونه نوازش کنم این تشنه را که هست ؟ من چگونه بگویم که این خزان زیباترین بهار ؟ من چگونه بخوانم سرود فتح من چگونه بخواهم که مهر باشد ای مرگ مهربان زیباترین بهار در این شهر زیباترین خزانست من چگونه بر این سنگفرش سخت با چه گونه گیاهی نظر کنم با چگونه رفیقی سفر کنم من...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 اسفند 1383 03:02
....... روزی فیلسوفی از یک استاد ذن پرسید: اگر جوجه غازی را درون یک بطری بیاندازم و به آن غذا دهم تا جوجه رشد کند و به یک غاز کامل تبدیل شود . چگونه میتوانم آن را از داخل بطری بیرون بیاورم بی آنکه بطری را بشکنم یا غاز را بکشم؟ استاد ذن ناگهان دستهایش را به هم کوبید و فریاد بلندی زد! فیلسوف از جا پرید و یکه خورد! استاد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 اسفند 1383 06:31
...... سبزه عید رو گذاشتم پشت پنجره کم کم باید جوونه بزنه. به فکر ماهی قرمز توی تنگم.. یه ماهی کوچولو با باله های سیاه .... امسال عید از دریا کنار و جوجه کباب پای منقلش خبری نیست... امسال عید با اتوبوس بندر انزلی هم نمی ریم که شب بریم لب دریا آتیش روشن کنیم......امسال عید بساط تخته نرد و پای تلویزیون نشستن و فیلم دیدن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 اسفند 1383 06:19
بشنوید Spend all your time waiting for that second chance , For the break that will make it okay . There ’s always some reason to feel not good enough , And it’s hard at the end of the day . I need some distraction or a beautiful release , Memories seep from my veins . Let me be empty and weightless and maybe , I’ll...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 اسفند 1383 01:56
..... گفتی بی تو گم می شوم. بمان! ماندم. خود گم شدم! (قاضی نور) ..............................
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 اسفند 1383 02:47
....... دریا کنار از صدفهای تهی پوشیده است. جویندگان مروارید به کرانه های دیگر رفته اند. پوچی جستجو بر ماسه ها نقش است. صدا نیست. دریا پریان مدهوشند. آب از نفس افتاده است. لحظه من در راه است. و امشب... بشنوید از من...امشب آب اسطوره ای را به خاک ارمغان خواهد کرد. امشب..سری از تیرگی انتظار بدر خواهد آمد. امشب..لبخندی به...
-
سایه های روی دیوار
سهشنبه 4 اسفند 1383 04:48
.... هر روز خورشید که از میانه آسمان میگذرد سایه بلند و باریک یک زن روی دیوار روبروی پنجره اطاق یک مرد نمایان میشود ..با آن موهای بلند افشانش که در باد تکان می خورند. و هر روز وقتی خورشید از میانه آسمان میگذرد..مرد صندلیش را کنار پنجره میگذارد و از آنجا به سایه زن نگاه میکند.سیگاری روشن میکند و نگاهش خیره به حرکت...
-
روز اسفندگان
یکشنبه 2 اسفند 1383 21:36
.... یک مطلب جالب : http://www.chn.ir/shownews.asp?no=18328
-
..........
جمعه 30 بهمن 1383 23:35
Click !Listen to the Music :lyric A clouded dream on an earthly night Hangs upon the crescent moon A voiceless song in an ageless light Sings at the coming dawn Birds in flight are calling there Where the heart moves the stones It's there that my heart is calling ........All for the love of you ................
-
مثل همه عصرها
سهشنبه 27 بهمن 1383 09:48
...... من عصرها را دوست دارم. با آن آسمان آبی بنفش قبل از غروبش..که اگر تنها باشی دلت کمی می گیرد. با آن لیوان چای گرم بعد از خستگی یک روز کارش. من عصرها را دوست دارم. با آن خنکای پراکنده در شاخه های درختانش..که اگر خوب نگاه کنی حتما تکان می خورند. و چراغهایی که در خیابانش روشن و خاموش می شوند.. من عصرها را دوست دارم....
-
ای نزدیک!
دوشنبه 26 بهمن 1383 01:49
.......... در نهفته ترین باغ ها.دستم میوه چید. و اینک شاخه نزدیک! از سر انگشتم پروا مکن. بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست. عطش آشنایی است. درخشش میوه ! درخشان تر. وسوسه چیدن در فراموشی دستم پوسید. دورترین آب ریزش خود را به راهم فشاند. پنهان ترین سنگ سایه اش را به پایم ریخت. و من. شاخه نزدیک! از آب گذشتم. از سایه بدر...
-
بیست طبقه تا عشق.
شنبه 24 بهمن 1383 21:01
....... از بالکن طبقه بیستم به پایین نگاه میکنم. برف همه جا رو پوشونده ..یه دست سفیده سفید.... اما این ور و اون ور میشه لکه های پراکنده رنگی رو دید.. گوشه ای از شیروانی یه خونه..یه ماشین که برفها رو از روش زدن کنار.. سر شاخه های درختها.. که پرنده ها روشون نشستن و تکونشون دادن و برفهاشون ریخته.. دو تا لکه رنگی رو اون...
-
یک راز
شنبه 24 بهمن 1383 05:38
..... شب بود . در تاریکی کوچه پسرک و دخترک کنار هم راه می رفتند... پسرک سر نداشت .دخترک این را ندیده بود..چون دخترک هم سر نداشت که پسرک ندیده بود..دخترک دست هم نداشت..بجای دست دو بال نقره ای داشت که در تاریکی شب مثل دو بازوی لاغر از دو طرف آویزان بود. پسرک داغ بود و خشک ..انگار خاک کویر.انگار شن های داغ ساحل. دخترک...
-
مناجات
سهشنبه 20 بهمن 1383 05:42
..... خداوندا ! به خاطر این همه ظرف کثیف داخل ظرفشویی از تو متشکرم. این نشون میده که من به اندازه کافی غذا برای خوردن دارم! تشکر برای لباسهای چرک روی هم تلنبار شدم. لباسهای زیادی برای پوشیدن دارم که سرما نخورم! خداوندا ! به خاطر مبلغ bill این ماه تلفن ازت ممنونم! نشون میده چقدر دوست و آشنا دارم ! و تنها نیستم. دلم...
-
فنجان من.فنجان تو
شنبه 17 بهمن 1383 03:27
دو فنجان روی میز است.. یکی فنجان دسته دار سفیدی است با گلهای ریز زرد روی حاشیه لبه آن... و دیگری فنجان دسته دار سفید دیگری است با گلهای ریز زرد دیگری روی حاشیه لبه آن... یکی فنجان من بوده است و دیگری فنجان تو. فنجانی که هنوز قهوه نیم خورده بدون شکر تو ..توی آن باقی است... در زیر سیگاری روی میز دو سیگار است... که یکی...
-
مانده تا......
جمعه 16 بهمن 1383 05:37
مانده تا برف زمین آب شود ... مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر.... ناتمام است درخت... زیر برف است تمنای شناکردن کاغذ در باد... و فروغ تر چشم حشرات.. و طلوع سر غوک از افق درک حیات. مانده تا سینی ما پرشود از صحبت سنبوسه و عید.... در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد.. و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه...
-
در کوچه باد می آید...
پنجشنبه 15 بهمن 1383 06:04
سالهای دور.. وقتی من دختر بچه ای بودم.. کوچه ی بن بست مجاور خانه ی مادربزرگم برای من ابتدای دنیا بود.... انتهای دنیا بود.... و اصلاً همه ی دنیا بود..... از سر کوچه به سمت آن در سرمه ای رنگ انتهای کوچه که می دویدم.. کوچه انگار کش میامد انگار با من می دوید و از من دورتر و دورتر می شد..... انگار تمام نمیشد.... .... اما...
-
.............
چهارشنبه 14 بهمن 1383 03:10
کجا میروی زندانبان زیبا با این کلید آغشته به خون؟ میروم آن را که دوست دارم آزاد کنم ... اگر هنوز فرصتی به جا مانده باشد آن را که به بند کشیده ام از سر مهر .... ستمگرانه... در نهانی ترین هوسم.. در شنیع ترین شکنجه ام ... در دروغ های آینده.. در بلاهت پیمانها... میخواهم رهاییش بخشم.. میخواهم آزاد باشد.. و حتی از یادم...
-
کاش بودی و می دیدی!
سهشنبه 13 بهمن 1383 03:56
به صدای آب گوش کن.... به حرکت آب نگاه کن... زمان متوقف میشه و میتونی بُعد چهارم رو احساس کنی... گوش کن نگاه کن.... زمان متوقف شد. ............................ عجب پدیده ایه این آبشار نیاگارا ! جای همتون خالی..
-
نوستالژیا
یکشنبه 11 بهمن 1383 01:58
رفتم توی کتابفروشی ........ وای! کتابهای شاملو..دیوان شمس..ای وای کارهای آل احمد.. از پائولو کوئیلو هم هست..ببین! کتابهای اوشو...این رمان زویا پیرزاد محشره!..ای وای..نمیدونی انگار همه کتابهای منو آوردن اینجا! نگاه کن!CDهای شجریان..همه کارهای مرضیه..mp3های ابی.. سری کامل دایی جان ناپلئون هم هست..تنگسیر..رگبار...شام...
-
بودن یا نبودن..مساله این است!
شنبه 10 بهمن 1383 02:31
..................... تنهایی بی تو بودن نبود تنهایی با خود نبودن بود (قاضی نور)
-
نگذارید دخترانتان سرسره بازی کنند....
جمعه 9 بهمن 1383 05:22
دخترکی را می شناسم که در رگهایش خون جاری نیست..بجای خون حس گرم عجیبی در مسیر رگهایش در حرکت است..اینرا پزشکی گفته است و دخترک چیزی نمیداند. به او گفته اند هیچ وقت نباید به چاقو دست بزند و باید مواظب باشد که هیچ وقت زخمی نشود.. به او اجازه نمیدهند مثل تمام دخترکها به پارک برود و سرسره بازی کند..او نمیتواند روی لبه جوی...
-
بدون شرح!
جمعه 9 بهمن 1383 02:39
جایی خوانده ام : اگر آنکه رفت خاطره اش را می برد.. فرهاد سنگ نمی سفت! مجنون آشفته نمی خفت! حافظ شعر نمی گفت!
-
اندر حکایت....
چهارشنبه 7 بهمن 1383 22:52
.......... کنار مشتی خاک در دوردست خودم تنها نشسته ام نوسان ها خاک شد و خاک ها از میان انگشتانم لغزید و فرو ریخت شبیه هیچ شده ای چهره ات را به سردی خاک بسپار اوج خودم را گم کرده ام می ترسم از لحظه بعد.... و از این پنجره ای که به روی احساسم گشوده شد برگی روی فراموشی دستم افتاد : برگ اقاقیا بوی ترانه ای گمشده می دهد......
-
زمانی برای مستی اسبها (بهمن قبادی)..دیشب از کانال cbc
جمعه 2 بهمن 1383 08:27
روبروی تلویزیون دراز کشیدم...حسابی خودم رو لای پتو پیچیدم..از لای پنجره ها سوز میاد... با خودم قهرم.. به خودم بد و بیراه میگم.. از بیکاری کلافه ام.. از بی برنامه گی.. از تنها یی.. اصلا حوصله غذا خوردن هم ندارم... اه! چقدر این مملکت ..* سرده! چرا کسی بهم تلفن نمیزنه؟ ....الان اونجا همه سر کارن..وای! ای خدا اونجا الان...