-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 آبان 1384 21:21
...... چند روز پیش توی داروخونه یکی از دکترها یکساعت در مورد خصوصیات درمانی منحصر به فرد یک گیاه دارویی به نام ؛ Borage ؛ برای من صحبت کرد. از تاثیرات مثبت این گیاه در درمان بی خوابی؛ افسردگی؛ مشکلات قلبی..گفت و گفت. من هم افسوس میخوردم که چرا این گیاه رو در ایران نمیشناسند و ایکاش بشه من اصلا این گیاه رو به ایران...
-
هدیه ی یکسالگی...
پنجشنبه 19 آبان 1384 02:16
..... برای کسی که می خواهیم دوباره دیده شود . خوشحالیم از تولد یکسالگی تو. ای کاش می شد همه باهم به شمع تولدت فوت میکردیم ای کاش میشد همه با هم عکس میگرفتیم و هدیه ای راکه برایت گرفته بودیم باز میکردی. و آنگاه آرزوهایت را می شنیدیم . چقدر رنگ سفید وقرمز این روز ها به تو می آید ... قبلا این چنین نبود در تقارن زمان ،...
-
به زیستن..
سهشنبه 17 آبان 1384 05:56
...... در آوار خونین گرگ و میش دیگر گونه مردی آنک، که خاک را سبز می خواست.. و عشق را شایسته ی زیباترین زنان که اینش به نظر هدیّتی نه چنان کم بها بود که خاک و سنگ را بشاید. چه مردی ! چه مردی ! که می گفت قلب را شایسته تر آن که به هفت شمشیر عشق در خون نشیند و گلو را بایسته تر آن که زیباترین نام ها را بگوید. و شیر آهنکوه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 آبان 1384 01:25
..... دختر ۱۲ ساله اش را برای مشاوره به کلینیک آورده بود..زنی ۴۵ تا ۴۷ ساله با لهجه ی اسپانیایی با موهای بافته و کت و شلوار جین و کلاه لبه دار قرمز و کفشهای مشکی پاشنه دار. از همان دقایق اول بیشتر میخواستم با خودش حرف بزنم تا با دخترش که بسیار حاضر جواب و بیش فعال بود..به نظرم از شناخت زن دقیقتر میشد مشکلات دخترک را...
-
روز اول از ماه اول از سال دوم
جمعه 13 آبان 1384 19:57
...... یکسال گذشت.. گم کرده ام که ؛سال؛ واحد زمان است یا مسافت! من به اندازه ی یکسال از چیزهایی دور شده ام و به اندازه ی یکسال به چیزهایی نزدیکتر شده ام..فکر میکنم اگر در همین نقطه ی؛ یک؛ از مدار سال در حالیکه به روبرو نگاه میکنم به آن چه پشت سر گذاشته ام قکر کنم چقدر دلتنگم... پس یکسال گذشت از دلتنگی های من..از آخرین...
-
who stole my heart
دوشنبه 9 آبان 1384 04:23
........ There are locks on the doors And chains stretched across all the entries to the inside There's a gate and a fence And bars to protect from only God knows what lurks outside Who stole your heart left you with a space That no one and nothing can fill Who stole your heart who took it away Knowing that without it...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 آبان 1384 21:41
.... خانه ام ابری ست.. یکسره روی زمین ابری ست با آن از فراز گردنه خرد و خراب و مست باد می پیچد.. یکسره دنیا خراب از اوست و حواس من آی نی زن! که ترا آوای نی برده است دور از ره ..کجایی؟ خانه ام ابری ست ... اما ابر بارانش گرفته است در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم.. من به روی آفتابم می برم در ساحت دریا نظاره و همه دنیا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 آبان 1384 05:16
.... یک خرس قهوه ای مخملی خریدم برای دختری که ندارم.... و یک عینک برای پدر که چشمهایش دیگر نمی بیند.... و حالا میروم برای او که نیست گل نسرین بچینم.... شاد یا غمگین زندگی ..زندگی است..... و اگر فردا برای شکار پلنگ به دریا رفتم تعجب نکنید! رسول یونان .................................
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 مهر 1384 05:18
..... It won't be easy, you'll think it strange When I try to explain how I feel That I still need your love after all that I've done You won't believe me All you will see is a girl you once knew Although she's dressed up to the nines At sixes and sevens with you I had to let it happen, I had to change Couldn't stay...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 مهر 1384 21:47
Ghost dog: The way of Samurai اما نه اثر جیم جارموش! ..... این اتفاق دیروز افتاد . در فاصله ی ایستگاه main تا خونه. در مترو. کلاه سفید نازک بافتنی اش...چشمهای آبی..و گونه های بر آمده و عینک نقره ای اش را خوب به خاطر دارم. حدودا ۶۰ و چند ساله. چند لحظه ای از حرکت مترو از ایستگاه نگذشته بود که به زبان روسی از من پرسید:...
-
زندگی دوگانه ورونیکا!
شنبه 23 مهر 1384 04:15
...... این کیست که از درون من فریاد می کشد ؟ شعله های سرکشش گرد قلب و روح من دیوار می کشد؟ این کیست که با زبان من گفتگو گر است؟ با دو چشم من جستجو گر است؟ این کیست؟ قلب او درون سینه ی من است؟ یا که این دل من است که در وجود او می تپد؟ این کلام اوست در دهان من؟ یا صدای من در گلوی اوست؟ این کیست؟ گرمی دو دست من از درون...
-
اینجا ماسوله است..
سهشنبه 19 مهر 1384 03:44
..... ..................... هوا سرد شده.. جورابهای رنگی دستبافم را که از کمد بیرون میاورم. با آنها خیسی مه و بوی باران..تلخی چای دیردم کافه ی رو باز و صدای رودخانه ...و طعم نان تنوری داغ..سردی دستهای من...و لبخند دخترک پشت پنجره ..بیرون میایند...و من میشنوم که به تو میگویم: تصور کن! ممکنه من سال ها نتونم اینجا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 مهر 1384 20:33
..... خانه جدید من یک خانه خیلی خیلی قدیمی است در یک محله قدیمی با پنجره هایی بزرگ و البته پرده هایی از حصیر. در خانه جدید قدیمی من گیاه پشت پنجره هر روز برگهای جدیدی میدهد. و من هر روز با همان عود های قدیمی خانه جدیدم را معطر میکنم و در آشپزخانه غذاهای جدیدی با ادویه های قدیمی ام میپزم . به دیوارهای این خانه ی جدید...
-
مشاعره در روز دوم از ماه یازدهم
پنجشنبه 14 مهر 1384 06:21
..... نوشتی: برای زیستن دو قلب لازم است قلبی که دوست بدارد ..قلبی که دوستش بدارند.. قلبی که هدیه کند ..قلبی که بپذیرد... قلبی که بگوید..قلبی که جواب بگوید... قلبی برای من ..قلبی برای انسانی که من میخواهم.. تا انسان را در کنار خود حس کنم.. دریاهای چشم تو خشکیدنی است..من چشمه ی زاینده میخواهم.. پستانهایت ستاره های کوچک...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 مهر 1384 05:08
..... .........................
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 شهریور 1384 09:25
...... هر کسی جعبه هایی داره که توش قسمتی از خودش رو زندونی میکنه .. درش و می بنده و میذاره یه جای امن . بعد پیش میاد که .. یه رنگ .. یه بو ... شایدم یه تصویر .. یه صدا .. یه نگاه .. یه کلمه ... برای لحظه ای در یکی از اون جعبه ها رو باز میکنه .. اون وقت برای همون یه لحظه انگار زمان متوقف میشه ... ..... بعد تو سراغ...
-
تولدت مبارک
پنجشنبه 24 شهریور 1384 07:13
..... آهویی دارم خوشگله آهویی دارم خوشگله فرار کرده ز دستم.... دوریش برایم مشکله دوریش برایم مشکله کاشکی اونو می بستم.... ای خدا چیکار کنم آهوم و پیدا کنم... آی چه کنم..وای چه کنم... آهوم و من پیدا کنم... آی چه کنم..وای چه کنم... آهوم و من پیدا کنم... .......................... آن روزها رفتند آن روزهای خوب آن روزهای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریور 1384 08:36
..... صدا صدا تنها صدا ... صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک صدای انعقاد نطفه ی معنی و بسط ذهن مشترک عشق صدا صدا صدا ... تنها صداست که میماند در سرزمین قدکوتاهان معیارهای سنجش همیشه بر مدار صفر سفر کرده اند چرا توقف کنم ؟ چرا؟ ........ ............. مرا تبار خونی گلها به زیستن متعهد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 شهریور 1384 07:52
..... صبر کن ای بیقرار! عاقبت یک واقعه رخ میدهد! روزی این سرمای جانفرسا ز قلبت میرود روزگاری سینه ات می سوزد از یک آتش نا آشنا روزگاری قلب تو می لرزد آندم که بیاید یک صدا.. یک صدا بر هستی بی حاصلت رنگ قرمز میزند... و تو از آندم دگر هر چه هست و نیست را با مایه ای از رنگ سبز رنگ سبز دلپذیر که کمی هم طعم زیتون میدهد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 شهریور 1384 02:49
...... دل بستن آموختم ترا! دل کندن آموختی مرا! شاگرد خوب بودم و تو معترضی! ( قدسی قاضی نور) ..........................................
-
از قالبی به قالبی دیگر...
چهارشنبه 16 شهریور 1384 02:32
..... در خود جستجو میکنم.. تهی وجودم را میابم. قالبم را گم کرده ام! و تنها تکیه گاه من آغوش توست... که حجم خالی مرا در بر میگیرد. چشمانت.. که تلالو نورش در قطره های اشکم رنگین کمانی می سازد. و شانه های تو ... هنگام که از بار سنگین تهی بودن سر خم میکنم.. ـ بی هیچ گفتگویی.. و آنگاه که در خود جستجو میکنم .. مظروف عشقت...
-
و پس از ماه دهم..
یکشنبه 13 شهریور 1384 04:16
..... فکر میکردم ۱۰ ماه..یعنی چقدر ماه!!..فکر میکردم ۱۰ماه یعنی چقدر تغییر..یعنی چقدر صبر...۱۰ ماه یعنی چقدر پختگی..چقدر تجربه... ۳۰۰ روز زندگی..یعنی چند روز شادی...چند روز تنهایی ..چند روز غم ۲۸۸۰۰۰ ساعت نفس کشیدن..زنده بودن.. فکر میکردم ۱۰ ماه یعنی چقدر رشد و پویایی.. چقدر شناخت و آگاهی... فکر نمیکردم ۱۰ ماه یعنی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 شهریور 1384 00:08
..... Who can say where the road goes Where the day flows - only time And who can say if your love grows As your heart chose - only time Who can say why your heart sighs As your love flies - only time And who can say why your heart cries when your love lies - only time Who can say when the roads meet That love might...
-
حالا کی جرات میکنه بگه عاشقه؟؟
سهشنبه 8 شهریور 1384 06:27
...... عشق وقتیه که شما همش همدیگه رو می بوسید بعد وقتی از بوسیدن خسته شدید هنوز دوست دارید با هم باشید پس بیشتر با هم حرف می زنید. مامان و بابای من دقیقا اینجورین. (امیلی - 8 ساله) عشق وقتیه که سگت می پره بغلت و صورتت رو لیس می زنه حتی اگر تمام روز تو خونه تنهاش گذاشته باشی. (مری آن- 4ساله) عشق یعنی وقتی که مامان من...
-
مرز رویا و بیداری...
پنجشنبه 3 شهریور 1384 05:42
..... از پله های یک خانه بزرگ بالا میروم.دیوارهای خانه سفید است و نرده هایش زرد.بوی کلوچه تازه پخته شده میاید.در اطاقهای طبقه دوم میگردم.اطاقهایی بزرگ با پرده های کشیده سرمه ای رنگ و پنجره های رو به حیاط.پنجره ی یکی از اطاقها باز است و بوی گلهای نسترن با بوی کلوچه ی صبحانه فضای اطاق را پر کرده است. زنگ در به صدا در...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 مرداد 1384 22:54
....... دنبال یه چیزی میگردم که دیگه توی من من نیست...نمیدونم کجای راه جا گذاشتمش....حس ممکن بودن هر چیز...حس ممکن کردن هر چیز.......یه چیزی..نمیدونم مثل....یه حس خنک ..یه حس پر رنگ با رنگای زرد و نارنجی .....حس نترسیدن...حس تموم نشدن... حس هیچ وقت از دست ندادن.....یه چیزی که همه چی رو تو ی خودش جا میداد ..یه چیزی که...
-
درس سوم.تصنیف نوا
چهارشنبه 26 مرداد 1384 05:52
....... عاشق...... عاشق نشدی زاهد دیوانه چه میدانی بر شعله نرقصیدی پروانه چه میدانی لبریز می غمها شد ساغر جان من خندیدی و بگذشتی خندانه چه میدانی یک سلسله دیوانه افسون نگاه او ای غافل از آن جادو افسانه چه میدانی عاشق شو و مستی کن ترک همه هستی کن ای بت نپرستیده بتخانه چه میدانی من مست می عشقم بس توبه که بشکستم راهم مزن...
-
فال وایکینگها.
شنبه 22 مرداد 1384 21:58
...... سفید پایان است. سفید آغاز است. و باید به عنوان شواهد هیجان انگیزی برای تماس فوری با سرنوشتت در نظر گرفته شود..سرنوشتی که بارها و بارها مانند سیمرغ از درون خاکستری که سرنوشت نام دارد بیرون میاید.. سفید میتواند پیش گویی مرگ باشد.اما اغلب مرگی نمادین.و ممکن است به بخشی از زندگی مربوط شود که اکنون برای تو جریان...
-
پرنده فقط یک پرنده بود.
چهارشنبه 19 مرداد 1384 02:29
...... پرنده گفت : چه بویی چه آفتابی آه بهار آمده است و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت پرنده از لب ایوان پرید مثل پیامی پرید و رفت پرنده کوچک بود پرنده فکر نمی کرد پرنده روزنامه نمی خواند پرنده قرض نداشت پرنده آدمها را نمیشناخت پرنده روی هوا و بر فراز چراغهای خطر در ارتفاع بی خبری می پرید و لحظه های آبی را دیوانه وار...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 مرداد 1384 04:18
..... دلم برای اون آقای پیری که به سختی راه میرفت و با تخفیف روزهای سه شنبه به اندازه ۱۰۰ دلار فقط عروسک میخرید تنگ میشه... دلم برای ورونیکا که مشتری زیور آلات وخر مهره و گردن بند های قدیمی بود و اونها رو دوباره نو میکرد و میفروخت تنگ میشه... برای لوری که در طول روز دو سه بار می اومد و به قول خودش عتیقه جمع میکرد ......