-
آبشار قره سو ۱
چهارشنبه 26 اردیبهشت 1386 21:33
..... خیلی سال پیش بود که من با جهانگرد ..و چند دختر و پسر دیگر کوله را به پشت انداختیم و اتوبوس سواران ! راه افتادیم به مشهد و بعد طرقبه و فردا صبحش به کلات نادری. من ایران گردی هایم را مدیون این جهانگرد م که الان لندنی شده.. اولین بار او بود که با چه شوری برایم از برادران امیدوار گفت و جهانگردیشان .. از آن روز من...
-
برای یک اردیبهشتی ِ آرام
دوشنبه 24 اردیبهشت 1386 18:18
..... ای عزیز! راست می گویم. من هرگز یک قدم جلوتر از آن جا که هستم را ندیده ام. قلمم را دیده ام... چنان که گویی بخشی از دست راست من است؛ و کاغذ را. من هرگز یک قدم جلوتر از آن جا که هستم را ندیده ام. من اینجا «من» را دیده ام – که اسیر زندان بزرگ خود بوده است... همیشه ی خدا، که زندان را پذیرفته، باور کرده، اصل ِبودن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 اردیبهشت 1386 04:51
..... در ایستگاه مترو از روی ترن برگی روی زمین افتاد همه به بالا نگاه کردیم آنچه دیدیم نه آسمان که طاقی فلزی بود.. ........................................... توی اطاقک های ترن مترو بالای پنجره ها ردیف ردیف قابهایی هست بیشتر برای تبلیغات و کمتر برای اطلاع رسانی..توی یکی از این قابها ..از شاعران گمنام گاهی شعری می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 اردیبهشت 1386 19:13
...... .... چند روز پیش در حیاط بزرگ یک زندگی باغبانی که دستهایش برگهای بزرگ سبز ی بود و رشته های ابریشم داشت لا به لای موهایش.. با کلامش گلدان گلدان بنفشه کاشت در باغچه ی کوچک من و من که از درختچه های شمشاد م برایش گفتم.. نگفت که چون گل ندارند بکنَدشان زود! گفت با آن ها دور تا دور پرچینی سبز بساز و بگو : هان ! این...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 اردیبهشت 1386 06:34
من و آسمان ..... باران تمام شده است.. و یک لکه ی بی شکل کوچک٬ مثل پنجره ای ٬توی سفیدی ابرها آبی و آبی تر می شود.. به زمین چسبیده ام و آسمان ٬بالای سرم راه می رود.. و مثل وقتی که کنار شیشه ی باز پنجره ی ماشینی که نه چندان با سرعت مسیر جاده ای را طی میکند نشسته ام .. از حرکت آسمان هم ٬انگار٬نسیمی خنک از آن پنجره ی آبی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 اردیبهشت 1386 22:12
03___Allspice__Cin...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 اردیبهشت 1386 20:51
03___Allspice__Cin... Hosted by eSnips
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 اردیبهشت 1386 19:39
Bahar e Delneshin....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 اردیبهشت 1386 19:21
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 اردیبهشت 1386 19:03
test
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 اردیبهشت 1386 18:38
کابوس رییس جمهور! ..... دیشب خواب دیدم توی یک خونه ی بزرگ و اتاق اتاق.. یه عالمه آدم ..زن و مرد نشستن روی زمین و انگار کلاس درس باشه دارن به حرفای کسی گوش میدن.. من توی یکی از اتاق ها نشستم و تکیه دادم به یه تخت که پشتمه و روی اون تخت هم سه نفر نشستن ..نفر سمت چپی خواهرمه که نشسته روی تخت.. من متوجه میشم توی زاویه ی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 اردیبهشت 1386 19:56
..... فلفل گرم است مانند آفتاب نمک برای زندگی ضروری است و دارچین تلخ و شیرین است مانند یک زن.. او با کمی ادویه رفت وقتی سایه بر بازار افتاده بود و در راهش نمک پاشید.. کاش پیدایت کنم بین پنهان ها ادویه ٬ دارچین و بوسه نامه ای که در زیر اطاق شیروانی پنهان کردیم آن فانوس عشق کودکی ما بود شبی که تنهایم گذاشتی تو را در...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 اردیبهشت 1386 19:42
..... فلفل گرم است مانند آفتاب نمک برای زندگی ضروری است و دارچین تلخ و شیرین است مانند یک زن..
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 اردیبهشت 1386 06:01
تمام روز نگاه من به چشمهای زندگیم خیره گشته بود به آن دو چشم مضطرب ترسان که از نگاه ثابت من می گریختند و چون دروغگویان به انزوای بی خطر پلکها پناه می آوردند کدام قله ‚ کدام اوج ؟ مگر تمامی این راههای پیچاپیچ در آن دهان سرد مکنده به نقطه تلاقی و پایان نمی رسند ؟* ..... نمیدانم چه حسی امروز مرا کشاند به خواندن آرشیو و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 اردیبهشت 1386 22:41
یه دل دارم... ........ یه دل دارم ..خدا داره زمین داره ، هوا داره میون دریای غمش کشتی و ناخدا داره .. یه دل دارم وفا داره یه طاقی از طلا داره تو بهترین جاش یه دونه قصر و ..یه پادشا داره.. یه دل دارم نگین داره هوا داره ، زمین داره تو دریای پر از غمش قایق و سرنشین داره .. یه دل دارم غصه داره قفلای سربسته داره از اونا که...
-
من و آرزوهای کودکی
یکشنبه 2 اردیبهشت 1386 20:08
..... دلم لک زده است برای بازی توی کوچه .. سر زانو ها و آرنج های زخمی.. شلوار های خاکی و موهای خیس از عرق چسبیده به پیشانی.. دلم لک زده است برای یار کشی ..من من تو تو .. و من که بدوم پشت پسرک لاغری بایستم که میدانم الان مرا میکشد .. و بازی شروع میشود .. هفت سنگ و وسطی.. استپ هوایی و دست رشته.. بلند قدترین مان به زحمت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 فروردین 1386 22:45
...... نه امپراطورم و نه ستاره ای در مشت دارم اما خودم را با کسی که خیلی خوشبخت است اشتباه گرفته ام و به جای او راه می روم غذا می خورم می خوابم و ... چه اشتباه قشنگ و دل انگیزی! رسول یونان ....................................
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 فروردین 1386 22:28
Loreena Mckennitt ..... از نزدیک دیدنش لطف دیگری دارد.. جای همه ی پشت پنجره ای ها را خالی کردم.. یکی از نوازنده ها سازی میزد شبیه کمانچه اما دسته اش کوتاه تر بود ..نوای این ساز بی نظیر است.. و دیگری هم که حتما سلیقه ی من را میدانید!! ویولن سل بود که هر چه بگویم کم گفتم.. امیدوارم بتوانید این دو کلیپ را تماشا کنید...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 فروردین 1386 09:48
سهراب ..من .. نیمه شب و آقای روانکاو ..... من از مصاحبت آفتاب می آیم کجاست سایه ؟ ولی هنوز قدم ‚ گیج انشعاب بهار است و بوی چیدن از دست باد می آید و حس لامسه پشت غبار حالت نارنج به حال بیهوشی است در این کشاکش رنگین کسی چه می داند که سنگ عزلت من در کدام نقطه فصل است؟ هنوز جنگل ابعاد بی شمار خودش را نمی شناسد! هنوز برگ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 فروردین 1386 23:38
در حسرت یک قطره بهار ...... یکجوری برف و باران میاید که انگار روز اول بهمن ماه.. کمی از سبزی بهار و مزه ی چغاله بادام تان را به ما هم بدهید ای آدم های خسیس!! :)) .........................
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 فروردین 1386 23:36
در حسرت یک قطره بهار ...... یکجوری برف میاید که انگار روز اول بهمن ماه.. کمی از سبزی بهار و مزه ی چغاله بادام تان را به ما هم بدهید ای آدم های خسیس!! :)) .........................
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 فروردین 1386 06:28
گفتُمش... ...... آفتاب آتش بی دریغ است.. و رویای آبشاران در مرز هر نگاه.. بر در گاه هر ثقبه سایه ها روسپیان آرامشند.. پی جوی آن سایه بزرگم من که عطش خشکدشت را باطل می کند .. در این سرابچه آیا زورق تشنگی است آنچه مرا به سوی شما می راند. یا خود زمزمه شماست و من نه به خود می روم که زمزمه شما به جانب خویشم می خواند؟ نخل...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 فروردین 1386 23:09
*اطاق من ...... ببین! اطاقم را پیدا کرده ام پشت این پنجره ! کاغذهای پراکنده و نوشته های قدیمی ام را شعری کوتاه روی دستمال کاغذی.. و یک شماره ی تلفن پشت قبض خرید سوپر مارکت بریده ی مقاله ای از یکی از روزنامه های صبح ..از آنها که از روزنامه جداشان میکنی تا روزی بخوانیش..و هیچوقت هم نمیخوانی.. کوله پشتی کوچکم که از شیر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 فروردین 1386 06:13
....... تو فقط از پشت پنجره سرک بکش تا ببینی چطور بی تاب میشوم تمام راه میپروازم پلهها را سه تا یکی پر میوازم خدا کند خیالم زودتر از من تو را نبیند. عباس معروفی ماجرا از آن جا شروع شد که دخترکی خیالش را شبی از شبها در خوابی جا گذاشت... خیال دخترک بدون اجازه ی او رفت کنار رودخانه ای که از وسط یک شهر بزرگ رد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 فروردین 1386 22:49
این وقتها هم از آن وقتهاست ....... وقتهایی میشود که دلم میخواهد کتابی را بخوانم که قبلا خوانده ام.. خودم را به داستانی بسپارم که از قبل میدانم چیست .. اما به روی خودم نیاورم.. جوری بخوانمش که بار اول خواندمش.. اما نمیشود ! درست است که گاهی تک جمله هایی پیدا می شوند که به چشمم تازه می آیند.. نکته هایی که در تکرار خود...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 فروردین 1386 21:14
...... در پای کوهستانی بلند ..آن دورها .. لا به لای درختان کلبه ی هست .. خاک که سفید میشود و سرد ..درون کلبه آتشی ست در اجاق سنگی ..که گرم میشوند دانه های برف در دود رقصانش آن وقت که خاک نفسی میکشد با باران و آفتاب .. کلبه بوی بنفشه های تازه شکفته میدهد و شیرینی ها ی کوچک زنجفیلی در حرم داغ خورشید و خیسی گیر افتاده در...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 اسفند 1385 21:45
من و سال نو و فال سهراب و همه ی پشت پنجره ای ها ........ هر کسی از کنار این پنجره رد میشه گل اش رو بچینه و عیدی اش هم برداره.... عیدتون مبارک! روزاتون هر روز نوروز! آرش ....... ای خدای دشت نیلوفر! کو کلید نقره ی درهای بیداری؟ در نشیب شب صدای حوریان چشمه میلغزد: ای در این افسون نهاده پای چشم ها را کرده سرشار از مه...
-
گلدان شمعدانی در آستانه ی بهار
دوشنبه 21 اسفند 1385 19:10
....... درسرای ما زمزمه ای ....درکوچه ی ما آوازی نیست شب گلدان پنجره ی ما را ربوده است پرده ی ما در وحشت نوسان خشکیده است... اینجا ای همه لب ها! ...لبخندی ابهام جان را پهنا می دهد پرتو فانوس ما.. در نیمه راه میان ما و شب هستی ..مرده است ستون های مهتابی ما را پیچک اندیشه فرو بلعیده است اینجا نقش گلیمی.... و آنجا نرده...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 اسفند 1385 19:24
نیلوفر ....... پنجره ای برای تو که از فتح بلند ترین قله می آیی با همان کوله پشتی خاکی.. گمانم! و موهای کوتاهت روی پیشانی... شاید! جسارتت... که اینبار چون پرچمی بر نوک قله ایستاده یاد آور فتح تو و من میشنوم که زیر لب زمزمه میکنی هانگرین راپسودی را.. قسمتی جدی و سرد .. که با گریزی خوب به قسمت دلقک وارش می رسد.. .......
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 اسفند 1385 00:52
...... شهر من مردمی که پشت چراغهای قرمز زندگی میکنند شهر من مردمی که سرویس پیام کوتاه تلفن شان هرگز قطع نمیشود شهر من خانواده ی ۵ نفری که در بزرگراه مدرس گدایی میکنند شهر من گل نرگس میفروشد در خیابان توحید مردی که آویزان کرده به گردنش : پس از ۵ سال از زندان آزاد شده ام شهر من برج های کوچه های محله ی دروس شهر من بوی...