-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 اسفند 1385 23:21
....... انگار از خواب یکهو پریده باشی.. خوابی با رویا.. نیم ات در رویا جا می ماند و برای لحظه ای.. نمی دانی کجای دنیایی.. نمی دانی صبح است یا عصر. چند شنبه است امروز.. انگار از خواب پریده باشم.. نیم ام جای دیگری ست.. این لحظه گذشت .. و لحظه ی بعد ... ...... و هنوز هم نمی دانم کجای دنیایم.. .. در تقویم امروز دوشنبه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 بهمن 1385 04:25
پر باز میکنم پرواز میکنم ...... ققنوس پرنده ایست افسانه ای و بغایت زیبا ... که درسرزمین هند است و منقار او سیصد و شصت سوراخ دارد.. در کوههای بلند مقابل باد می ایستد و صداهای عجیب و غریب از منقار او بر می آید و به سبب آن مرغان زیادی گرد او جمع می شوند و او چند تا را گرفته و طعمه خود می سازد .. او را زاد و ولد نیست . .....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 بهمن 1385 00:48
...... من خواب دیده ام که کسی می آید من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام و پلک چشمم هی می پرد و کفشهایم هی جفت میشوند و کور شوم اگر دروغ بگویم من خواب آن ستاره ی قرمز را وقتی که خواب نبودم دیده ام کسی می آید کسی می آید کسی دیگر کسی بهتر کسی که مثل هیچ کس نیست مثل پدر نیست مثل انسی نیست مثل یحیی نیست مثل مادر نیست و مثل آن...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 بهمن 1385 00:59
شمع های خاموش ..... چرا همگان را نبخشم چرا از خاطر نبرم زخمها را، من که فراموش خواهم کرد نشانی خانهام چهرهی کودکم و تلفظ نامم را از دهانت، و شعله که بر باد خواهد رفت. شمس لنگرودی ..........................................................
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 بهمن 1385 06:17
......... سلام بابوشکای عزیزم.. دیروز رسیدم. با اینکه قفل جدیدی به در انداخته بودی اما خوشبختانه کلیدم در را باز کرد.. گفته بودم که نگران نباش من هیچوقت پشت در خانه ی تو نمی مانم.. در خانه هیچ چیز تغییر نکرده همه چیز همان طور که بود .. تلویزیون و مبلهای راحتی.. پرده های توری سفید و تیک تاک بلند ساعت قدیمی دیواری.. حتی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 بهمن 1385 06:27
از خیالی ...به خیالی ....... زمستان آسمانی سرخ زمینی سپید زمستان و آن دور دست ها ..که من این نزدیکی ها... که تو زبانه های آتش و شراره ی هیزم و خیالی که ما را در تابستانی گرم روبروی هم زیر آلاچیق سبزی می نشاند.. - عطشی داغ -جرعه ای آب مگرش فرو نشاند... و همان دم حسرت حس خنک دانه های برف که بنشیند بر شانه های مان.. خیسی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 بهمن 1385 22:18
آیه های زمینی ...... اینجا که هستم.. شبهای سرد زمستان در یک ماشین گنده یک خانوم زیبای بلوند و دو مرد دوربین به دست در خیابانهای پایین شهر برای خیابان خوابها غذای گرم و پتو می برند و هزار بار در تلویزیون نشان میدهند.جنجالی ترین اخبار اینجا همیشه خبر تجاوز یک مرد ناشناس به یک دختر بچه ی مدرسه ای است ..که دوربینها...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 بهمن 1385 08:49
....... ........................................... گل پیش روی تو ای گل من دیگر تماشا ندارد گردد خجل گل ز رویت ای جان این جای حاشا ندارد لبها چو بر خنده میگشائی گوئی که خندد سپیده چشم فلک همچو چشمت ای مه ستاره ای را ندیده بیا که در چهره تو جلوهء قمر می بینم در سایه ی گیسوی تو شام بی سحر می بینم صد آرزو در دل من کشتی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 بهمن 1385 21:39
..... هنوز هم زمستان کانادایی ام را آن کاپشن زرد کهربایی نرم که از دست دوم فروشی آقا مقدم به ۳۰۰۰ تومان خریده بودم گرم میکند ... که در میان کت های چند صد دلاری مارک های تبلیغ شده در مجله های روز هوا بس ناجوانمردانه سرد است!! .....................................
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 بهمن 1385 09:40
در روزهای اول از سال سوم ...... یه فنجون چای دارچین تقدیم به تک تک پشت پنجره ای ها دوستان خوبم دوستتون دارم .........................
-
فقط من
دوشنبه 25 دی 1385 21:11
...... می تازی.. همزاد عصیان! به شکار ستاره ها رهسپاری. دستانت از درخشش تیر و کمان سرشار اینجا که من هستم آسمان ..خوشه ی کهکشان می آویزد کو چشمی آرزومند؟ در باغستان من ..شاخه ی بارور خم می شود بی نیازی دستها پاسخ می دهد.. در بیشه ی تو آهو سر می کشد.. به صدایی می رمد در جنگل من .. از درندگی نام و نشان نیست در...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 دی 1385 20:20
ورق روشن وقت ..... از هجوم روشنایی... شیشه های در..تکان می خورد صبح شد.. آفتاب آمد چای را خوردیم روی سبزه زار میز ساعت نه ..ابر آمد.. نرده ها تر شد لحظه های کوچک من زیر لادن ها نهان بودند یک عروسک پشت باران بود ابرها رفتند یک هوای صاف .....یک گنجشک .....یک پرواز دشمنان من کجا هستند ؟ فکر می کردم در حضور شمعدانی ها...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 دی 1385 07:02
من و من ...... ۱- از دوران بچگی یک دوست خیالی داشتم به اسم ؛جک؛ !!! اسمش را از یک سریال خارجی که ماجرای چندتا آتش نشان بود برداشته بودم.. از سه سالگی میتوانستم بخوانم و بنویسم. البته این همه زحمت مادرم بود .. که بعدها برایش دردسر شد! برایم خواندن بعضی کتابها ممنوع شده بود.. مثلا کتابهای عزیز نسین! .. معمولا هر چند...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 دی 1385 21:18
جل المخلوق! ..... در خانه ی ما چیزهای عجیب زیاد اتفاق می افتند! مثلا خسته که از کار بر میگردی میبینی ظرفهایی که در ظرفشویی بوده دیگر نیست!! همه تمیز در کابنیت چیده شده!.. صبح قبل از این که از خواب بیدار شوی چایی تازه دم حاضر است! از اینها عجیب تر اینکه کافی ست به چیزی فکر کنی! همان چیز حتما در کمتر از دو روز اتفاق...
-
یلدای من
جمعه 1 دی 1385 08:05
...... ......................................... فکر میکردم اگر الان راه بیافتم از خیابان جلال آل احمد با یک تاکسی سرویس نیم ساعته به اکباتان میرسم... فکر میکردم وقتی برسم حتما این آهنگ را توی سی دی های بابا پیدا میکنم و با هم میرقصیم... فکر میکردم به رنگ سرخ انار.... ....... به نظر شما امشب واقعا طولانی نیست؟ چرا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 آذر 1385 05:19
...... آن موقع ها نزدیک عید خودمان که میشد شور و شوق خرید و مهمانی و چیزهای نو بود.. اما از یکی دو روز مانده به روز اول سال نو نمیدانم چرا دلم میگرفت. به لحظه ی تحویل سال که می رسیدیم دیگر همش بغض بود و اگر هم کسی نمی دید اشک! خدا میداند چرا! مثل سال پیش ما باز هم درخت کاج داریم . درخت کاج ما این بار درخت بزرگ زیبایی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 آذر 1385 19:36
به رنگ چشمانش ...... نه یک فنجان دریا که موج موج به ساحل می آورد صدف های ناب را و من که روی شنها می دوم... همیشه. ...............................
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 آذر 1385 06:18
..... jerome murat Uploaded by segalier ...........................
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 آذر 1385 00:03
داستان آفرینش زن ...... در آغاز آفریننده ی جهان چون به خلقت زن رسید.. دید آنچه مصالح سفت و سخت برای خلقت آدمی لازم است در کار آفرینش مرد به کار رفته و دیگر چیزی نمانده است.. در کار خود واله گشت و پس از اندیشه بسیار چنین کرد: گرد عارض از ماه و تراش تن از پیچک.. و چسبندگی از پاپیتال و لرزش اندام از گیاه... و نازکی از...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 آبان 1385 22:55
...... فیلم لیلا ی ؛مهرجویی؛ هم از آن فیلم هاست! عطر گلاب و زعفران و دارچین شله زرد نذری..که همان اول بوی مادر بزرگ و چادرسفیدش..همهمه ی توی آشپزخانه و کاسه های چینی را به اطاق می آورد.. حالا همه ی اطاق.. همه ی اطاقک ذهنت پر است از خاطره های سفید... تا.. آنجا که تولد لیلاست.. در خانه ی پدری.. صدای ساز و میز شام......
-
برای کشیدن یک پرنده
پنجشنبه 25 آبان 1385 08:58
...... اول باید یه قفس کشید با در واز بعد باید یه چیز خوشگل کشید یه چیز ساده یه چیز ملوس یه چیز به درد خور واسه پرنده بعد باید پرده رو برد گذاشت پای یه درخت توی باغی ، بیشه ای ، جنگلی چیزی اون وخ پشت درخت قایم شد بی جیک زدنی بی جم خوردنی ... گاه پرنده زود میاد اما ممکنم هس که سالهای سال بگذره تا تصمیم شو بگیره نباید...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 آبان 1385 20:31
راز آینه پس از دو سال ...... سالها گذشته اند و چیزهایی هست که تو پشت سر گذاشته ای..اتفاقها ..رابطه ها خاطره ها و یادهایی که پشت سر تو می آیند با تو. سر که بر میگردانی تا باز هم ببینی شان ..تا تکرارشان کنی ..چون اشباحی که از نور می گریزند ... در بعد زمان ناپدید میشوند.. آنجا که ترا دیگر دسترسی به آنها نیست. ..... آینه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 آبان 1385 19:56
...... بندر لنگه و میدان ساعتش. مغازه های کوچک و تنگش...بازار ماهی ها و دستفروش ها....بوی صابون های خارجی.. بندر لنگه و ساحل صدفش..شب بندرگاه..پیاده روی های شبانه کنار اسکله.. بندر لنگه و هتل جهانگردی.. مرجان ها و ستاره های دریایی.. بندر لنگه و پریدن پشت یک وانت.. از این ور سر تا سر شهر رفتن.. بندر لنگه و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 مهر 1385 06:10
شبح اپرا ...... باران پشت پنجره خیابان خیس چراغهای ساختمانهای بلند : لکه های زرد و نارنجی در زمینه ی سورمه ای رنگ آسمان و زمین یک لیوان چای میوه ای داغ قسطهایی که باید پرداخت شوند صدای ماشین لباسشویی که لباسهای باران خورده را خشک میکند فرفره های رنگی : چترهای قرمز و بنفش اضافه کاری آخر این هفته تمدید قرارداد تلفن...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 مهر 1385 08:00
..... فسرده در دل بهاری گرم در محیطی یخ زده کلماتی خالی از عشق نوازشی سرد فسرده در دل تابستانی داغ در تکراری غم انگیز بی علاقگی دلسردی مرگ زای فسرده در دل پاییزی دلپذیر در بی توجهی در نگاهی مشکوک نومیدی آب شده در دل زمستانی یخ زده در دستی گرم در نگاهی مهر آمیز در حرارت نفسی داغ بیگل/شاملو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 مهر 1385 05:57
همیشه فاصله ای باید باشد... میان منحنی آب و خواب ترد نیلوفر ..... سالوادور دالی نقاش مشهور و همسرش گالا در دوران سالخوردگیشان از یک خرگوش خانگی نگهداری می کردند.... که همه جا و همه وقت با آنها بود و آنها هم بسیار دوستش داشتند. یک روز برایشان یک مسافرت طولانی پیش آمد ..... یک شب تمام در مورد اینکه در این مدت خرگوش را...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مهر 1385 05:28
گل سرخ شازده کوچولو را اهلی میکند.. شازده کوچولو ..روباه را..و روباه ..روباه دیگری را... ...... ببین ! چیزهایی هست که دیگر تکرار نمیشوند... تو دیگر ده ساله نمیشوی.. و من دیگر به دبیرستان نمی روم... نگاه کن! من می دوم و مرغان دریایی را از روی شنها پرواز می دهم.. و این لحظه تمام میشود... و من و شادی لحظه ام.. صدای تو .....
-
ما مهمان داریم! دایی و زن دایی!
چهارشنبه 5 مهر 1385 07:33
...... باید خانه را آب و جارو کنیم...ملحفه ها که تمیزند..شیشه ی پنجره ها را تازه دستمال کشیدیم.. کمد خالی برای چمدانهایشان داریم... حمام..اطاقها...آشپزخانه..همه چیز مرتب است .. ما مهمان داریم! ............................... نمی پرسم چقدر تغییر کرده اند..صبر می کنم تا ببینم! اما می پرسم من آیا تغییر کرده ام؟ دو سال...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 شهریور 1385 05:46
..... ؛میلان کوندرا؛ را دوست دارم نمیدانم به خاطر رک گویی و تصویر پردازی دقیقش.... یا به خاطر دید انتقادگرایانه ی طنز گونه اش... راحت و بی مهابا به سراغ اصل مطلب می رود و چنان از توجیه ها و ظرائف درونی و پنهان ما نقاب بر می دارد که گاها می شود موقع خواندن رمان هایش برای لحظه ای شوک ناشی از رو در رویی با واقعیتی که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 شهریور 1385 19:41
..... من عاشقی میکنم..و زندگی از پشت پنجره به من نگاه میکند. ..........................................