-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 اسفند 1384 05:46
...... این لحظه و موسیقی باخ نا میرایی این لحظه در کشش آرشه های ویولون و میرایی این لحظه در پرش نوت های فلوت و گامهای پیانو.... تنفسی که با هر دم و باز دم زندگی و مرگ را به هم وصل میکند این لحظه و موسیقی باخ ویولون فلوت پیانو یا نگاه تو صدای تو و ضرباهنگ قلبت.... . ................................
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 بهمن 1384 05:24
..... ...........................................
-
در سکوت شب مهتابی برفی
پنجشنبه 27 بهمن 1384 04:07
..... توی حیاط . ایستاده کنار درخت سرو. یک آدم برفی واقعی..بزرگ ..سفید سفید.. با دو چشم ذغالی سیاه و نگاه مهربانی که رو به پنجره است. خط باریک لبخندش تا نزدیکی چشمها می رسد.. و روی کلاه و شال گردن سورمه ای رنگش دانه های ریز برف برق می زنند.. به رنگ سرخ اناری که قلبش است نگاه کنی..سرمای بیرون از یادت می رود. توی اطاق....
-
راز روز ولنتاین
دوشنبه 24 بهمن 1384 22:55
...... شب بود . در تاریکی کوچه پسرک و دخترک کنار هم راه می رفتند... پسرک سر نداشت . دخترک این را ندیده بود..چون دخترک هم سر نداشت که پسرک ندیده بود..دخترک دست هم نداشت..بجای دست دو بال نقره ای داشت که در تاریکی شب مثل دو بازوی لاغر از دو طرف آویزان بود. پسرک داغ بود و خشک ..انگار خاک کویر.انگار شن های داغ ساحل. دخترک...
-
لطفا پیغام بگذارید!
دوشنبه 24 بهمن 1384 03:14
....... کوچیک که بودم از توی کیهان بچه ها و دانستنیها و دانشمند و این مجله ها... بزرگ که شدم..از توی گردون و گلستانه و مجله ی فیلم .. متنهایی که خوشم میومد و جدا میکردم و نگه میداشتم.. یکی از اونا که خیلی هم با مزه است.. تا این سر دنیا با من اومده! شما هم بخونین و بخندین.. نمیدونم کار کدوم آدم با ذوق و قریحه ایه .....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 بهمن 1384 07:33
-
اندر فواید زندگی در فرنگ
پنجشنبه 20 بهمن 1384 05:00
..... و این از محسنات زندگی در فرنگستان است که با ۱۲ دلار ناقابل میتوان به سینمارفت و یکی از فیلمهای برگزیده ی جایزه ی اسکار را به روز و تازه از تنور در آمده دید.بابهترین صدا و تصویر. می پرسید مثلا کدام فیلم؟ می گویم مثلا همان که برای ۸ جایزه کاندید شده! اثر آقای آنگ لی! همان که در مورد یک عشق بسیار زمینی بین دو مرد...
-
از توی آرشیو..
سهشنبه 18 بهمن 1384 00:27
...... سالهای دور.. وقتی من دختر بچه ای بودم.. کوچه ی بن بست مجاور خانه ی مادربزرگم برای من ابتدای دنیا بود.... انتهای دنیا بود.... و اصلاً همه ی دنیا بود..... از سر کوچه به سمت آن در سرمه ای رنگ انتهای کوچه که می دویدم.. کوچه انگار کش میامد انگار با من می دوید و از من دورتر و دورتر می شد..... انگار تمام نمیشد.......
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 بهمن 1384 06:29
........
-
رضا
شنبه 15 بهمن 1384 06:40
..... مرز در عقل و جنون باریک است کفر و ایمان چه به هم نزدیک است ..... چند روزی است یادش میکنم. اگر بود چقدر سوال داشتم که از او بپرسم. ۲۵ سال داشت.برای او داروهای اعصاب خیلی قوی تجویز کرده بودند که آنها را نمیخورد. اسمش رضا بود. به من گفت اسم اصلیش ؛رامسس؛ است. اما او را رضا صدا میزنند. میگفت ؛فرعون ؛ است و کسی...
-
بعد از ۱۵ ماه
جمعه 14 بهمن 1384 04:59
...... امروز ۱۳ بهمن ماه ۱۳۸۴ است و پنجشنبه.. من هنوز در آپارتمان کوچک و اجاره ای خیابان جلال آل احمد زندگی میکنم. من هنوز در همان مطب کار میکنم. من قطعا هنوز رانندگی نمیکنم.اما احتمالا صاحب یک تلفن همراه باید شده باشم. کلاس تای چی را یک در میان ادامه میدهم..کلاس تنبورم را میروم و حالا بهتر صدای سازم را می شنوم.. شاید...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 بهمن 1384 04:13
Fast Car / Tracy Chapman ....... You got a fast car I want a ticket to anywhere Maybe we make a deal Maybe together we can get somewhere Anyplace is better Starting from zero got nothing to lose Maybe we'll make something But me myself I got nothing to prove You got a fast car And I got a plan to get us out of here I...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 بهمن 1384 06:03
..... نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم در این سراب فنا چشمه ی حیات منم و گر به خشم روی صد هزار سال ز من به عاقبت به من آیی که منتهات منم نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی که نقشبند سرا پرده ی رضات منم نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی مرو به خشک که دریای با صفات منم نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو بیا که قوت پرواز پر و پات...
-
کوچه ی آشنا کنان!
شنبه 8 بهمن 1384 04:51
...... جایی در این دنیا هست... یک کوچه ی بسیار بسیار باریک در یک محله ی قدیمی... انقدر باریک که فقط برای عبور یک نفر جا هست. یک سر این کوچه به خانه ی من می رسد و یک سرش به خانه ی تو من از یک طرف وارد کوچه میشوم و تو از طرف دیگر در کمرکش کوچه به هم می رسیم... حالا مجبوریم به چشمهای هم نگاه کنیم.. حالا مجبوریم جلوی خنده...
-
و بالاخره...
جمعه 7 بهمن 1384 07:09
..... حالا اگر گفتید استعداد ابتلا چیست؟.. الان برایتان میگویم:برای هر شعوری این امکان وجود دارد که شعورهای دیگر را نیز متاثر کند..طبیعتا این دو شعور باید هم فرکانس یا به اصطلاح هم انرژی و هم سیگنال باشند تا بتوانند روی هم تاثیر کنند که به این میگویند سازگاری شعورها. دامنه و فرکانس شعور یک باکتری را میتوان معیاری از...
-
ادامه ی بحث ..
پنجشنبه 6 بهمن 1384 06:46
...... این مبحث نگرش کوانتمی سر دراز دارد! بعد از اصل عجیب و غریب عدم قطعیت..چشممان به معادلات شرودینگر روشن ! :) و بعد از آن .... اصلا بیایید تاثیر همین نگرش را در علم پزشکی ببینیم.. علم پزشکی تا قبل از آن زمان..منظور همان زمان آقای دکارت و نیوتن است! با فلسفه قرابت و نزدیکی زیادی داشته و تقریبا میشود گفت فیلسوف و...
-
زندگی کوانتمی در یک دنیای نیوتونی تجربه ی غریبی است!
چهارشنبه 5 بهمن 1384 05:20
...... در دنیای فیزیک نیوتونی آنچه اتفاق می افتد کاملا قابل پیش بینی است.یعنی اگر اجزای یک اتفاق را بشناسیم رسیدن به نتیجه ی آن اتفاق کار دشواری نیست. قضیه همان سه قانون نیوتون است و تعمیم دادن آن به آنچه پیرامون ما می گذرد. در این دیدگاه تکلیف زمان که معلوم است..کمیتی است مطلق که مستقل از فضا و به طور پیوسته جریان...
-
تصور تبریک یک تولد...
دوشنبه 3 بهمن 1384 07:49
..... ...تصور کن که روز تولد دوستت نتونی پیشش باشی.. ..تصور کن که آدرس خونه ی دوستت و نداشته باشی تا بتونی براش یه کادوی کوچولو برای یادگار بفرستی.. .. تصور کن.. با کلی هوش و ذکاوت.. با یکی دیگه دست به یکی کنی.. ..تا کادویی که میخوای و بره و به جای تو پیدا کنه و بخره.. دو سه بار متن شعری و که میخوای بنویسی و روی کادو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 بهمن 1384 03:21
..... من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو سخن رنج مگو.. جز سخن گنج مگو... و از این بی خبری رنج مبر هیچ مگو دوش دیوانه شدم .. عشق مرا دید و بگفت آمدم! نعره مزن ! جامه مدر ! هیچ مگو گفتم ای عشق! من از چیز دگر می ترسم! گفت آن چیز دگر.. نیست دگر ! هیچ مگو من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر...
-
همه جای اینجا سرای من است!
شنبه 1 بهمن 1384 07:44
..... ...اینجا بندر لنگه ی شهر تورنتو است! با مردمی سیه چرده.مهمان نواز و خوش مشرب! و البته نسبت به ساکنین بخش شمیرانات تورنتو از نظر اقتصادی و فرهنگی متفاوت! یکی از مشتری ها امروز زن جوانی بود بیست و چند ساله که نوزاد کوچکی را در کالسکه داشت.آمده بود تا برای پوست صورتش سراغ دارو بگیرد.از بعد از زایمان لکه های پر رنگی...
-
کارت دعوت..!
پنجشنبه 29 دی 1384 06:11
........ این طوقیه نامه بره.. یه کارت دعوت می بره... میره به سمت میدونی که خورده بود آب و دونی بهش گفته صاحبش چه جوری بده کارت و بهش! گفته :بشین کنارش.. گوش بده به درد و دلش.. حرف دلش تموم شد چشاش و لبش خندون شد.. دستش و برات باز می کنه تا پرات و ناز بکنه... کاغذ و بذار تو مشتش بپر برو رو پشتش... اونجا بشین تا بگه...
-
قدم در سال دوم..
چهارشنبه 28 دی 1384 04:46
....... ...................................................... برای همه ی شما گلدونای گل.. که منو پشت پنجره تنها نگذاشتین.. برای این همه عشق.... برای این همه زندگی... برای این همه دوستی که تا نداره...... دوستتون دارم.. ..................................... تصنیف از آوازهای روزانه
-
تولدش مبارک !
سهشنبه 27 دی 1384 01:50
...... ..................................... یک سالش شد.. بزرگ شد؟ ...نه! عاقل شد؟...نه..نه!! فقط یه فرقی کرد.... :)
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 دی 1384 01:09
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 دی 1384 22:04
....... ..... بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم دیده ام گاهی در تب ماه می آید پایین می رسد دست به سقف ملکوت دیده ام سهره بهتر می خواند گاه زخمی که به پا داشته ام زیر و بم های زمین را به من آموخته است گاه در بستر بیماری من حجم گل چند برابر شده است و فزون تر شده است قطر نارنج...شعاع فانوس. سهراب سپهری...
-
دو فیلم با یک بلیط !
شنبه 24 دی 1384 04:42
..... - بگو آنجا که هستی چکار ها میکنی؟ ببینید : - درس میخوانم ..کار می کنم..زندگی می کنم. بخوانید : - عملا هیچ کار! یعنی هیچ کار بخصوصی نمی کنم که جای دیگر نتوانم آنرا انجام دهم! -برای چه درس میخوانی؟ ببینید : - برای آینده ی بهتر..کار بهتر. بخوانید : - برای اینکه درس خواندن از تفریحات بسیار دلنشین من است.. در اصل با...
-
نقاشی من
جمعه 23 دی 1384 05:02
...... روی کاغذ سفید و بزرگی میخواهم نقاشی بکشم. با مداد مشکی در سمت چپ کاغذ خانه ای می کشم با شیروانی زرشکی رنگ..بالکنی کوچک و نرده های چوبی و پنجره هایی باز و پرده های زرد.. به رنگ خورشید صبح های اردیبهشت. و من خانه را روی تپه ای سبز در کلاردشت می گذارم. سبزی تپه را با مداد های سبز روشن و تیره پر می کنم و گلهای...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 دی 1384 04:38
....... علی کوچیکه علی بونه گیر نصف شب از خواب پرید چشماشو هی مالید با دس سه چار تا خمیازه کشید پا شد نشس چی دیده بود ؟ چی دیده بود ؟ خواب یه ماهی دیده بود یه ماهی انگار که یه کپه دو زاری انگار که یه طاقه حریر با حاشیه منجوق کاری انگار که رو برگ گل لال عباسی خامه دوزیش کرده بودن قایم موشک بازی می کردن تو چشاش دو تا...
-
نقش
سهشنبه 20 دی 1384 07:38
....... در شبی تاریک که صدایی با صدایی در نمی آمیخت و کسی کس را نمی دید از ره نزدیک یک نفر از صخره های کوه بالا رفت و به ناخن های خون آلود روی سنگی کند نقشی را و زان پس ندیدش هیچکس دیگر شسته باران رنگ خونی را که از زخم تنش جوشید و روی صخره ها خشکید.. از میان برده است طوفان نقش هایی را که بجا ماند از کف پایش. گر نشان...
-
نپرس...
یکشنبه 18 دی 1384 19:19
..... ............................... نپرسین دیگه...!! شب و روزتون ....بهترین! :) ....................................................... ..... بعد نوشت: نپرس از شب و روزم دیگه!! :))