.......

پیش از چشمان تو، تاریخی نبود

......
دلبرم!
ساعت سازان چه میدانند
این تنها
چشمان تو اند
که وقت را می سازند
و طرحِ زمان را می ریزند.
*
وقتی بر سر قرارمان می آمدم
در لندن
یا پاریس
یا ونیز
یا بر کرانه ی کارائیب
آن وقت
زمان شکل نداشت
روزها بی نام بودند
و تاریخ اصلاً نبود.
تاریخ
تنها کاغذی سپید بود
که رویش می نگاشتی
هر وقت
و هرچه میخواستی!
*
وقتی تو را می پوشیدم
با بالاپوشی از باران
زمان
به اندازه ی تو میشد
گاهی
به شکل گامهای کوچکت
چندی
به شکل انگشتانت
انگشتری هایت
یا گوشواره ی اسپانیایی ات
گاهی هم
به هیأت بُهت
و اندازه ی جنون من.
*
پیش از آنکه دلبرم شوی
تقویمها بودند
برای شمارش تاریخ:
تقویم هندوها
تقویم چینیها
تقویم ایرانی
تقویم مصریان.
*
پس از آنکه دلبرم شدی
مردم می گفتند:
سال هزار پیش از چشمانش
و قرن دهم بعد از چشمانش.

*
مهم نیست بدانم
ساعت چند است؛
در نیویورک
یا توکیو
یا تایلند
یا تاشکند
یا جزایر قناری
که وقتی با تو باشم
زمان از میان میخیزد
و خاک من
با دمای استوای تو
در هم میامیزد.
*
نمیخواهم بدانم
زاد روزت را
زادگاهت را
کودکیهایت
و نورسیدگیت را
......
نمیتوان کوکت کرد
تعریفت کرد
تصنیفت کرد
تصویرت کرد
 
ساعتهای گرانی
که پیش از عشق تو خریده بودم
از کار افتاده اند
و اینک
جز عشق تو
ساعتی به دستم نیست.

 

قسمتی از شعر پیش از چشمان تو /نزار قبانی

....................................................