.....

؛میلان کوندرا؛ را دوست دارم
نمیدانم به خاطر رک گویی و تصویر پردازی دقیقش.... یا به خاطر دید انتقادگرایانه ی طنز گونه اش...
راحت و بی مهابا به سراغ اصل مطلب می رود و چنان از توجیه ها و ظرائف درونی و پنهان ما نقاب بر می دارد که گاها می شود موقع خواندن رمان هایش برای لحظه ای شوک ناشی از رو در رویی با واقعیتی که میدانیم و نمی خواهیم بدانیم را حس کنیم.
بار هستی.. شوخی.. زندگی جای دیگری است.. عشقهای خنده دار.. خنده و فراموشی... والس خداحافظی..آهستگی.. .....همه را دوست دارم. اما جاودانگی را بیشتر!
این روزها نمیدانم برای چندمین بار ..جاودانگی را میخوانم.. این بار متن انگلیسی آن را... 
این روزها با آگنس از خیابان رد میشوم..  و مثل او به آن مردی فکر میکنم که میدانم کیست! و قرار است بیاید و از من سوال مهمی را بپرسد..

...............................