راز روز ولنتاین

......

شب بود .
در تاریکی کوچه پسرک و دخترک کنار هم راه می رفتند...
 پسرک سر نداشت .
دخترک این را ندیده بود..چون دخترک هم سر نداشت که پسرک ندیده بود..دخترک دست هم نداشت..بجای دست دو بال نقره ای داشت که در تاریکی شب مثل دو بازوی لاغر از دو طرف آویزان بود.
پسرک داغ بود و خشک ..انگار خاک کویر.انگار شن های داغ ساحل.
دخترک خنک بود.. مثل نسیم صبح...

.......باد به خاک که می زند .خاک را بلند می کند.شن ها را در فضا می چرخاند .خنکا را روی خاک می پاشد..داغ می شود..بالا میرود ..در فضا می چرخد ..باز برمی گردد و باز به شنها می زند..
و پسرک این را میدانست که دخترک باد بود و هوا بود....
پسرک بود .همیشه بود.خاک بود و ریشه داشت ..
دخترک می آمد و می رفت...از کجا آمده بود پسرک نمی دانست...

راه میرفتند..
پسرک شرط را برده بود.دخترک دردل می خندید..
پسرک باید چیزی می خواست. مهره های پشتش تیر کشید
و دخترک..........انگار که همه چیز را میدانست!
پسرک کنار دخترک کشید.    مهی از باد و خاک.   دخترک داغ شد..لرزشی در بالهایش پیچید..
انگار کوچه تمام شد .دیگر راه نمی رفتند. راه تمام شده بود.
روبروی هم ایستادند.پسرک به دخترک نزدیک شد .دخترک بالهایش را گشود..
بال زد و بال زد و بالا رفت....خنکای او در فضا بر تن داغ پسرک می وزید. ذرات پسر در هوا معلق شده بود.حجم پسر بهم ریخته بود......دخترک بال زد و بال زد.. بالهایش گر گرفت. دخترک بالاتر می رفت و بال می زد.
آتش کوچه را روشن کرده بود. انگار شب رفته بود.

صبح که شد .
همسایه ها چیزی ندیدند.چون پسرک رفته بود تا ذرات معلقش را از فضا جمع کند و حجمی تازه بسازد.
و دخترک ققنوس وار برخاسته بود و رفته بود... که او باد بود و هوا بود.
و کسی ندانست که شب پیش در آن کوچه پسرکی بی سر به تعداد دفعاتی که شرط کرده بود
دخترکی بی سر را بوسیده بود...

و این یک راز بود تا به ابد.

.............................................
اینو پارسال نوشته بودم.
نظرات 9 + ارسال نظر
امید دوشنبه 24 بهمن 1384 ساعت 11:01 ب.ظ http://raheomid.blogfa.com

ولنتاین مبارک.....

آیدا دوشنبه 24 بهمن 1384 ساعت 11:38 ب.ظ http://www.nimeyegomshodeh.blogsky.com

سلام دوست عزیز
خوشحال شدم وبلاگ زیباتون و مطالب قشنگش رو دیدم
موفق باشید

پیمان جوزی چهارشنبه 26 بهمن 1384 ساعت 11:00 ق.ظ http://jozidrv.blogspot.com

امیدوارم همیشه صورتت پر از بوس باشد

سایه چهارشنبه 26 بهمن 1384 ساعت 02:16 ب.ظ http://www.aaberi-gharib.persianblog.com/

عجیب بود و باز هم عکس خیلی قشنگ بود..

مهسا چهارشنبه 26 بهمن 1384 ساعت 03:06 ب.ظ http://manebiman.blogspot.com

نینای عزیز... بسیار بسیار زیبا بود و... رویایی

سیاوش پنج‌شنبه 27 بهمن 1384 ساعت 03:08 ق.ظ http://www.tanbooremast.blogsky.com/

نینای نازنین .مثل همیشه بسیار زیباو اذت بخش بود . خوش باشیو سلامت.

مریم پنج‌شنبه 27 بهمن 1384 ساعت 11:36 ق.ظ

سلام نینای گل....راست میگی آدم تا بی کله نباشه هیچکس رو نمی بوسه ...

علی پنج‌شنبه 27 بهمن 1384 ساعت 09:07 ب.ظ http://songsdaily.com

کلام تو سحر انگیز است نینا..
وقتی از تیر کشیدن مهره پشت می گویی مهره ما را هم تیر می کشانی ..وقتی شن ها را در فضا می چرخانی ، ما را هم با آن شن ها در هوا می پراکنی..
کلام تو از سحر خالی مباد ..
و جان ما از کلام تو نیز...

من و بوبو شنبه 29 بهمن 1384 ساعت 06:22 ب.ظ http://manobobo.persianblog.com

فوق العاده بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد