.....
ما چون دو دریچه ، رو به روی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده ...
هر روز قرار روز آینده ..
عمر آینه ی بهشت ، اما آه....
بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خسته ست
زیرا یکی از دریچه ها بسته ست
نه مهر فسون ، نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر ، که هر چه کرد او کرد ......
.................................
سلام خوبی
وب لاگ خیلی قشنگی داری به منم حتما سر بزن
تا بعد خدانگهدار
برای پنجره بسته
انتظار نشان روشنی است
من ماهی است که منتظرم
سلام این شعر رو من خیلی دوست دارم نوشته هات قشنگند .شاد باشی
عالی بود و بجا.
نظر پیمان هم قابل تامله.
خط آخر شعر خیلی غیر منصفانه است.