روز سوم از ماه هشتم در سال اول.


......

می بینی جدا شدن فقط یه لحظه است..همون لحظه که تو چشمات اشک حلقه زده و بغض گلو تو فشار میده..و رو تو برمی گردونی تا آخرین نگاه و بدزدی و ..تموم! و تو میری...  میری و دور میشی...
جدا شدن یه لحظه است اما ....
دورتر میشی و از گذشته فاصله میگیری..
خیابون گیشا جای خودش و به خیابون yonge میده ...و پارک جمشیدیه میشه scarbrough bluffs ...به جای بازار قائم و بازارچه ونک و خیابون سلسبیل...حالا میری Canadian tire ..و Fairview mall  و Value village ...وام بانک ملت و قرض الحسنه بانک ملی...میشه Credit cardو....قهوه Tim horton و یه جوری میخوری که انگار هیچوقت بدون اون زندگی نکرده بودی...
تو هم همین طور دور و دورتر میشی..
دور و دورتر.......
...دور و دورتر..........

.................................

 این وسط چه بلایی سر آدما میاد.. اسماشون و میشه عوض کرد؟