مرز رویا و بیداری


....

با صدای تلفن از خواب بلند میشم.منشی  از مطب زنگ میزنه میشنوم که میگه  خواب نمونی! .مثل برق میپرم از رختخواب بیرون..میام توی آشپزخونه ..لیوان کاغذی قهوه Tim horton  رو که توش هنوز نصفه پر از قهوه  سرد شده است بر میدارم یادم میافته باید زنگ بزنم به اون دو جایی که برای کار فرم پر کردم.میام توی اطاق ...میبینم..بچه ها دور هم روی زمین نشستن و نیما داره سه تار میزنه و مسعود هم پوست تار و عوض میکنه..میخوام دیوان حافظ و بردارم میرم طرف کتابخونه که چشمم میافته به قبض Rogers و Bell  که باید ببرم بانک پولشون و بدم...قبضها رو بر میدارم میزنم بیرون...هوا خیلی گرمه..یه دفعه صدای اذان موذن زاده رو میشنوم بلند ..عین ظهرهای ماه رمضون..به خودم میگم از فردا روزه میگیرم..توی این فکرم که میبینم در sub way باز شد .ایستگاه St. clair و یه زن سیاه پوست که دامن کوتاه نارنجی اش خیلی به نظرم با مزه است از در روبرو میاد تو. میشینه  میبینم کنارش مادر بزرگم نشسته با ساک خریدش پر از میوه بهش میگم چرا زنگ نمیزنی من برات خرید کنم؟ میگه یادت باشه سر راه مطبت برام از اون نون ها بخری که شاه دونه داره...همون موقع تلفن زنگ میزنه..شماره از راه دوره..هی میگم الو..الو..صدا نمیاد..توی ایستگاه Rosedale گاهی آنتن میده ..الان اونجا باید طرفای عصر باشه...خدا کنه بازم زنگ بزنه. یادم میاد امشب باید برم اکباتان مامان گفته عمه ام اینا قراره بیان. وای ! چقدر کار دارم..به شرمین زنگ بزنم برای کلاس تای چی ببینم هنوزم خیابون محمودیه تشکیل میشه..یادم نره از manager نامه اشتغال به کار بگیرم میگن Canadian experience خیلی مهمه.چقدر دلم میخواست یه دوره ۱۰ روزه برم مهرشهر برای مراقبه.... یه سرهم باید برم خونه شراره اینا.. اما خیلی کار دارم schedule  این هفته رو هنوز نگرفتم!امتحانهای college هم شروع میشه! پس این تاتر بیضایی رو کی ببینم!تاتر شهر؟ famous movie ...ای وای! خیلی کار دارم و میشنوم سید خلیل با تنبورش میخونه....

ترسم که اشک در غم ما..در غم ما پرده در شود....
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود....
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر....
 آری شود.......ولیک به خون جگر شود...
 آری شود.......ولیک به خون جگر شود...

..............................

روز اول از ماه نهم.