بعضی واقعیتهای دردناک

.....

زندگی سرشار است از واقعیتها...واقعیتهایی البته..دردناک و غیر دردناک!

مثلا دندان درد واقعیتی است بسیار دردناک! که کم و بیش اکثر ما حتی برای یکبار هم که شده آنرا تجربه کرده ایم..و یا شاگرد اول شدن در مدرسه که واقعیتی است ثبت شده در برگه کارنامه که نه تنها دردناک نیست بلکه خوشایند هم هست...

در دنیای دختری که من می شناسم..تشخیص بین واقعیت و تخیل چندان آسان نیست اما مرز بین چیزهای دردناک و غیر دردناک بسیار واضح است!..

این دختر وقتی ۹ ماهه بود اولین واقعیت دردناک را تجربه کرد.. واکسنی که بی رحمانه توسط پزشک به او تزریق شد..و بعدها مثلا در۳/۵ سالگی تجربه دردناک او ؛تنهایی؛ بود.واقعیتی که توسط پدر و مادرش به مدت چند ساعت به او تحمیل شد! یکبار هم در ۵ سالگی مادر بزرگش محکم روی دستش زد که اینهم یک تجربه واقعی ...و البته دردناک بود....
بعدها به مدرسه رفت ..با واقعیتهای دردناکی مثل قهر کردن..خداحافظی آخر سال...و جدا شدن از معلم مهربانش هم آشنا شد.....

او بارها و بارها سرما خورد و آمپول زد! در خانه تنها ماند ..از عزیزانش جدا شد....

او جنگ را تجربه کرد..و عکس واقعی از  بچه های واقعی را  دیده که به شکل دردناکی زیر آوار جنگ مانده اند.. او در خیابان هم  انسانهای واقعی را دیده که از سرما گوشه پیاده رو کز کرده اند...او خیلی چیزهای دیگر دردناک و البته واقعی را دیده..او با حس دردناک مفاهیم واقعی  دروغ ..خیانت..دزدی...و....و....آشنا شد و آشنا شد......

تا به امروز.....

اکنون او دختر پوست کلفتی است. به او یاد داده اند که چطور در مرز واقعیت و تخیل...و مفاهیم دردناک و غیر دردناک..دست و پا بزند..او به خوبی دریافته است که بدترین واقعیت دردناک شاید آن باشد که  اتفاق نیافتاده!.....
و لبخند میزند!

و او همچنان در مسیر واقعیتهای دردناک قرار دارد..در مسیر زندگی.
و زندگی سرشار از واقعیتهاست...
واقعیتهایی دردناک و البته غیر دردناک!

................................