.....

دلم برای اون آقای پیری که به سختی راه میرفت و با تخفیف روزهای سه شنبه به اندازه ۱۰۰ دلار فقط عروسک میخرید تنگ میشه...

دلم برای ورونیکا که مشتری زیور آلات وخر مهره و  گردن بند های قدیمی بود و اونها رو دوباره نو میکرد و میفروخت تنگ میشه...

برای لوری که در طول روز دو سه بار می اومد و به قول خودش عتیقه جمع میکرد ...
برای اون آقای شلخته! که صبحها مننظر باز شدن در بود و همیشه نفر اول بود که میاومد تو و میگفت این براش تا آخر روز شانس میاره...برای اون خانم پیر چشم آبی که بهم هر بار یه آبنبات میداد....تنگ میشه...

برای اون آقا سیاه پوسته که جمعه ها میاومد و همیشه ۷ تا بلوز ورزشی میخرید و هر بار هم توضیح میداد که برای برادراش میفرسته...
حتی برای اون پسر ایرونیه که روزی چند بار میاومد و فقط لوازم برقی و کامپیوتر و ضبط صوت میخرید و فرداش همه رو عوض میکرد و دوباره و دوباره این تکرار میشد...و ما فقط میشنیدیم مردمی که  آن لوازم و بعدا میخرند میگن اون لوازم  کار نمیکنه! انگار یکی دو قطعه اش گم شده باشه!! ................................هم تنگ میشه..

برای خانم روسه با دخترش که همه لباسها رو پرو میکردن...برای اون خانم ایرونیه که منو دخترم صدا میزد.. برای آقا خوشتیپه که فقط مشتری کتاب و صفحه و سی دی بود....تنگ میشه..

برای همه..برای رایا..ناتالیا....مریلین...آمیتا و کاساندرا..و ماریکا...برای کوین و دیوید و جان و جاستین و آکیل ..برای سندی و آنا و  همکارای ایرونی ام....تنگ میشه.

...................................................

 
دلم برای اولین کار غربتی ام توی غربت  تنگ میشه....