مشاعره در روز دوم از ماه یازدهم


.....

نوشتی:

برای زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد ..قلبی که دوستش بدارند..
قلبی که هدیه کند ..قلبی که بپذیرد...
قلبی که بگوید..قلبی که جواب بگوید...
قلبی برای من ..قلبی برای انسانی که من میخواهم..
تا انسان را در کنار خود حس کنم..

دریاهای چشم تو خشکیدنی است..من چشمه ی زاینده میخواهم..
پستانهایت ستاره های کوچک است..آن سوی ستاره من انسانی میخواهم..

انسانی که مرا بگزیند..
انسانی که من او را بگزینم..
انسانی که به دستهای من نگاه کند..
انسانی که به دستهایش نگاه کنم..
انسانی در کنار من..
تا به دستهای انسانها نگاه کنیم..
انسانی در کنارم ..
آینه ای در کنارم..
تا در او بخندم ..تا در او گریه کنم.

خدایان نجاتم نمی دادند
پیوند ترد تو نیز نجاتم نداد..
نه پیوند ترد تو
نه چشمها
و نه پستانهایت
نه دستهایت.
 کنار من قلبت آینه نبود
کنار من قلبت بشری نبود.

............................. 

می نویسم:


همه لرزش دست و دلم از آن بود
که عشق پناهی گردد.
پروازی نه! ..
گریزگاهی گردد!

آی عشق! آی عشق!
چهره ی آبی ات پیدا نیست!

و خنکای مرهمی بر شعله ی زخمی
نه شور شعله بر سرمای درون!

آی عشق! آی عشق!
چهره ی سرخت پیدا نیست!

غبار تیره ی تسکینی بر حضور وهن
و دنج رهایی بر گریز حضور
سیاهی بر آرامش آبی
و سبزه ی برگچه بر ارغوان

آی عشق! آی عشق!
رنگ آشنای چهره ات پیدا نیست.

.............................................................