جستجو

..... 

می گردم ..می پویم

گم شده ام را می جویم..

............................................

چه عصرهایی که سه چهار نفری دور هم می نشستیم و  با بحثهای فلسفی مون بیشتر مشکلات دنیا رو حل می کردیم..معمولا سر صحبت با موضوع آخرین کتابی که خوندیم  یا فیلمی که دیدیم باز میشد.. گاهی وقتها هم سر حرف رو اونی باز میکرد که دیروزش رفته بود موزه هنرهای معاصر.. یا فروشگاه بتهوون....حالا نقد نکن ! کی بکن!  می گفتیم و  تحلیل های کاملا!! شخصی مون رو به خورد هم می دادیم..حالا اون وسط ها بحث یه دفعه به شعرهای سهراب می رسید یا تعبیر رویاهای یونگ! ..گاهی وقتا هم که پای طالع بینی فیثاغورثی! وسط می اومد و  آنالیز شخصیتها! و فال تاروت و این حرفها.. یه ذره بیشتر که طول می کشید و دیگه مشکلی توی دنیا نمونده بود که بخواهیم حلش کنیم... خاطرات گذشته رو تعریف میکردیم - بعضی هاشون رو برای چند صدمین بار شاید - و  شروع می کردیم مسخره کردن...در تموم این مدت هم  هر بار یکی می رفت چایی دم میکرد و میآورد..دیگه آخرا که همه ی هله هوله ها ته می کشید کار به مربای زغال اخته و مربای آلبالو با هسته ی دستپخت مامان جان من می کشید و به دنبالش داد و هوارهای من خسیس! ...حالا مگه میشد کسی رو فرستاد خونه اش اونم شام نخورده!  یه غذای من درآوردی گیاهی با بادمجون و کدو و فلفل سبز و زنجبیل و فلفل سیاه نکوبیده و قارچ و  جوانه گندم  هم شام و ..احیانا دیدن فیلمی و ...یاد آوری و مرور بعضی خاطرات از صحبتهای همین عصر یعنی همین چند ساعت که گذشت !!! توی رختخواب و ...اگه خدا میخواست خواب در ساعت ۵ صبح!

چه عصرهایی...

 یکی از این عصرها  راجع به ؛ یکی شدن ؛ حرف میزدیم .چطور میشه یکی شد و یکی موند..اصلا میشه؟ از مرحله ی؛ بدست آوردن ؛ گفتیم.. از اینکه چقدر در این مرحله پویایی هست.. آدم دلش میخواد برسه...و این خواستن میشه انگیزه ی زندگیش..نه! میشه خود زندگیش! اونقدر که چیزی جلودارش نشه..اونقدر که کلمه ی؛ اشتباه ؛ از لغتنامه ها پاک بشه.. فکر کردیم چطور میشه همیشه ؛ خواست؛ و نرسید! ..و  آیا میشه رسید و باز هم خواست؟..و این ؛ رسیدنه که ما میخوایم یا نه! این ؛ خواستنه به رسیدنه؛ !!

یکی از این عصرها ما ـ من و تو ـ به این نتیجه رسیدیم که نباید ته بعضی جمله ها نقطه گذاشت...بعضی جمله ها همیشه به؛ سه نقطه؛ باید ختم بشه.. تا بتونیم گلهای سر راه و ببینیم..تا برای سوسکهایی که از کنارمون رد میشند هم فرصت داشته باشیم..و انقدر با سرعت و بی دغدغه حرکت نکنیم.. تا در آرامش آهستگی.. بدونیم کسی هست همیشه یه گوشه ای یه جا.... تا بتونیم بخونیم ؛  می گردم و می پویم ...گم شده ام را می جویم..؛

یکی از این عصر ها من و تو فقط حرف زدیم. باور نکردیم.

...............................................

http://www.shooshe.com/CLIPS/sfmp.html

نظرات 4 + ارسال نظر
پیمان جوزی سه‌شنبه 24 آبان 1384 ساعت 07:10 ق.ظ http://jozidrv.blogspot.com

یکی از همان روزها ما دو طرف نشسته بودیم
و یکی از همان عصرها
همان جا تو جام جم فهمیدم
قطعه پیدا شده
و شبی از همان شبها
دیدیم که دیگر قطعه ای گم شده وجود ندارد
و صبح شد
و فرداش
و فرداترش
و باز
همان قطعه گم شده

زیستن چهارشنبه 25 آبان 1384 ساعت 12:59 ق.ظ http://www.zistan.persianblog.com/

مربای زغال اخته دستپخت مامان جان حواس منو پرت کرد :)
رفتم تو رویای ترش و شیرین گذشته ها .... بدی کار اینه که مزه اش و سفتی خاصش رو هم زیر دندون حس کردم ....
اگه یاد آوری نمی کردی که این مرباس علف خرس که نیست ته شو هم پاک میکردم :))
می گردم ..می پویم
گم شده ام را می جویم..
در کوچه باغ ِ تو در توی ذهنم
جایی که به واقع جایی نیست !

علی چهارشنبه 25 آبان 1384 ساعت 06:43 ب.ظ http://songsdaily.com

بعد از مدتها فرصت کردم سری اینجا بزنم و عقب افتادگیهایم را جبران کنم. همه تازه نوشته ها عالی ، و مثل همیشه صمیمی ، و برانگیزنده حسی شیرین و دوست داشتنی، همراه با لبخندی آرامش بخش و عمیق...
پنجره ات همیشه باز باشد عزیز

دژاوو شنبه 28 آبان 1384 ساعت 03:40 ق.ظ http://dejavuuu.blogspot.com

سلام
فرم جدید مبارکه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد