جسارت...یقین....پرواز

......


من فکر می‌کنم

هرگز نبوده قلب ِ من

 

 

این‌گونه

 

 

گرم و سُرخ:

احساس می‌کنم
در بدترین دقایق ِ این شام ِ مرگ‌زای

چندین هزار چشمه‌ی ِ خورشید

 

 

در دلم


می‌جوشد از یقین;
احساس می‌کنم
در هر کنار و گوشه‌ی ِ این شوره‌زار ِ یاءس

چندین هزار جنگل ِ شاداب

 

 

ناگهان

                                    می‌روید از زمین.

آه ای یقین ِ گم‌شده، ای ماهی‌ی ِ گریز
در برکه‌های ِ آینه لغزیده تو به‌تو!

من آب‌گیر ِ صافی‌ام، اینک! به سِحر ِ عشق;
از برکه‌های ِ آینه راهی به من بجو!

من فکر می‌کنم

هرگز نبوده

 

 

دست ِ من

 

 

این سان بزرگ و شاد:

احساس می‌کنم

در چشم ِ من

 

 

به آبشر ِ اشک ِ سُرخ‌گون

خورشید ِ بی‌غروب ِ سرودی کشد نفس;


احساس می‌کنم

در هر رگم

 

 

به هر تپش ِ قلب ِ من

 

 

کنون

بیدارباش ِ قافله‌ئی می‌زند جرس.

آمد شبی برهنه‌ام از در

 

 

چو روح ِ آب

در سینه‌اش دو ماهی و در دستش آینه
گیسوی ِ خیس ِ او.. خزه‌بو، چون خزه به‌هم.

من بانگ برکشیدم از آستان ِ یاءس:
«ــ آه ای یقین ِ یافته، بازت نمی‌نهم!»

احمد شاملو

....................................

جسارت تغییر
جسارت تجربه
....
جسارت من ماندن.. اما ما شدن
جسارت عشق
..
دستم را بگیر.
پرواز می کنیم...


نظرات 7 + ارسال نظر
پیمان جوزی دوشنبه 21 فروردین 1385 ساعت 07:16 ب.ظ http://jozidrv.blogspot.com

کدام دست
به بلندای پرواز تو
جسارت ماندن دارد

زیستن دوشنبه 21 فروردین 1385 ساعت 09:04 ب.ظ http://www.zistan.persianblog.com/

وسوسه ام میکنند پنجره های پنجم به بالا .....
آری وسوسه ء پرواز ....
کف پایم مور مور میشود
قلبم گُرپ گُرپ به تپیدن
دهانم تلخ و خشک
جسارت و یقین و پرواز
رو در روی
ترس و تردید و خزیدن
پنجره های باز و بلند
وسوسه ام میکنند
تا در خیال دستت را بگیرم
دا سپارم به لحظه ای پرواز ......
...... آزاد !

سلام نینوچکای عزیز و مهربان .....
چقدر به دل نشست این شعر از دهان شما ....
اما آنچه که دلم خواست و نوشتم چقدر بد است .... لطفا محوش کن ! خیلی مخلصیم !

abraxas دوشنبه 21 فروردین 1385 ساعت 09:48 ب.ظ http://www.kheshtekham.blogspot.com

هوم جدی عاشقی؟ چه خوب :)

..آرش.. سه‌شنبه 22 فروردین 1385 ساعت 01:49 ق.ظ http://VahmeZharf.persianblog.com

سلام...مـا یتان مــاندگار.عشق تان برقرار...چقدر این پنجره ها زود تغییر می کنند...شاد شدم...شاد باشی.

سایه سه‌شنبه 22 فروردین 1385 ساعت 01:22 ب.ظ http://www.aaberi-gharib.persianblog.com

" تا چند می شود
از آسمان برید افق را
از ساقه برگ را
از قلب عشق را
از من تو را .. تو را ؟"

[ بدون نام ] چهارشنبه 23 فروردین 1385 ساعت 01:20 ق.ظ

جسارت
برو تو قلب آن واقعه
ماجراجوی دکتر
پرواز کن ...رها و آزاد

یاشار پنج‌شنبه 31 فروردین 1385 ساعت 01:00 ب.ظ http://northboy.blogsky.com

شاید عشق نباید باشد.
شاید هم خودش باید بیاید دنبالت.
اما اگر آمد رهایش نکن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد