......
میدانستم می آید.
گاهی وقتها لابه لای روزمرگی ها..کار.. یا آنچه اسمش را زندگی گذاشته ایم.. جا می گذاریمش...
گاهی وقتها میان روابط و ضوابط.. باید ها و نباید ها... پنهانش میکنیم...
گاهی وقتها هم بین زخمها و تجربه ها و ترس ها.. گم میشود...
اما.. حضورش همیشگی است حتی اگر انکار پذیر هم باشد..
این روزها سخت دلتنگش بودم.. میدانستم هست .. نمیدانستم کجا..
جایی پشت زخمها و ترسهایم.. یا باید ها و نبایدها.. درست ها و غلط ها..
انقدر دلتنگش بودم که جسارتم را به دنبالش بفرستم. و هر بار پرنده ای بودم که به سمت پنجره ای باز پرواز میکند..با شوق پرواز و چشم انداز و افقهای باز..غافل از شیشه ای بزرگ و تمیز و بی نقش که پنجره ی بسته را چنان فریبکارانه باز می نمایاند!.. این از همان دست ضربه هایی است که بعدها در خلوتمان اسمش را ـ خوشبینانه ـ قسمت و ضرورت و مصلحت میگذاریم یا اشتباه و ناپختگی می پنداریمش..
-سلام -سلام... رابطه ای زاده می شود !چون کودکی ناخواسته..که هیچ کدام از طرفین مسئولیتش را به گردن نمی گیرند!
رابطه ای زاده میشود.... رابطه ای میمیرد... و هیچ کس مسئول نیست چون ما عاقل و بالغ و بزرگیم! چون ما اجازه داریم هر کاری بکنیم! چون ما آزادیم! و غافل از آنکه آنچه در لابه لای این زایشها و مرگها گم میشود.. پنهان میشود.. جا میماند.. و زخمی و بیمار و نا سالم است..همان است که بدنبالش بودیم.. همان چشم انداز و افق باز پرواز پشت پنجره را می گویم...
حالا آمده است..
و مثل همان قضیه ی اهلی شدن روباه شاهزاده کوچولوی سنت اگزو پری است! خواستم او مرا اهلی کند یا من او را اهلی کنم.. نمیدانم ..فرقی هم نمیکند. حالا باز هم پیاده روی های طولانی بدون خستگی.. حالا باز هم طعم شیرین انتظار.. حالا باز هم باران و خاطره و مهر...
و این روزها من خوشحالم... چون توانستم از لابه لای آن حجم های بهم ریخته و تعریف نشده... یکبار دیگر به مفهوم تعریف شده ی آشنایی برسم...که اسمش را عشق میگذاریم .
و اگر هنوز چیزی از عشق یادتان باشد میدانید که آدم عاشق دو دو تا چهار تا نمیکند!.. قیاس نمیکند! چرا و دلیل هم حالیش نمیشود! و به گذشته و آینده هم فکر نمیکند! به تناسبها و غیر تناسبها هم کاری ندارد..
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
........................................................................
آری آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست
گر بیفروزیش رقص شعله اش از هر کران پیداست
ور نه خاموش است و خاموشی گناه ماست..
همیشه شاد باشی نینا عزیز.
چگونه می توانم بر فراز کوه بروم؟
تو فقط بالا رو!
و به آن نیاندیش
نیچه
:) موفق باشی. دنبال گم شده ها نگرد که وقتی پیداشون کنی به احتمال زیاد میبینی که هنوز خیلی قدیمین.
این راه را نهایت صورت کجا توان بست ؟
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت .
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی ....
نینوچکا عزیز ..... سلام
چه نوشته هایی خواهیم خواند و چه پنجره هایی خواهیم دید .
بدون تا
دریغ مدار
از وظیفه به دور است
ستایشی درونی از نوع ذات
من بالای ابرهام
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
آری همین دوست داشتن زیباست
وایکاش قصه همینجا به آخر می رسید....
اگر عشق بخواندت پیرو باش
هر چند که راهش دشوار است و پرنشیب
و اگر بال گشاید بر او رام شو
هر چند تیغی که بر پرهایش نهفته بر تو زخم اندازد
و اگر با تو سخن گوید باورش بدار هر چند که آوایش رویاهایت را تواند شکست همچنان سرد باد شمال که گلستانرا میپریشد
شادیت، مهرت و روزهای آبیت تا همیشه پایدار...
نه !
هرگز شب را باور نکردم
چرا که
در فراسوی دهلیزش
به امید دریچه ای
دل بسته بودم./
خوشحالم که اومده :)
همه میدانیم هست گاهی جایش را هم میدانیم اما شاید چیزی به نام وجدان(به قول زیدی همان منبع یکبارچگی ما) بسیار دیر تر از ما چشمش را از آن رابطه مرده برمیگیرد
ادامه:
و حالا که چشم فرو بسته ....
منم در حالی که زمزمه میکنم <عشق یعنی همه چیز ...همه چیز...>در آن آشبزخانه سفید و قرمز با فنجان چای در دست یه نگاه به کلمبه های روز میز یه نگاه به تصویر های ذهنی ام از گذشته لبخندی بر لبانم نشسته است .به انتظار روزی که زیاد دور هم نیست تا بنشینیم و از این اتفاق میمون بگوئیم و بگوئیم و فراموش کنیم شب به انتها رسیده است.
مثل حریر بود نوشته هایت
سلام و درود به نینوچکای عزیز ، مثل همیشه نوشته هات
قشنگ و زیباست بالاخص که با دوست داشتن آغاز میکنی .
که هنر عشق ورزیدن ، دوست داشتن است.
پیروز باشی
عشق محصول ترس از تنها ماندن نیست
عشق فرزند اضطراب نیست
عشق آویختن بارانی به اولین میخی که به دستمان می رسد نیست
عشق اگر چه از بطن شوریدگی می روید اما مثل عدد قانون پذیر هست و باقی
واقعیت عشق در بقای آن است و حقیقت عشق در عمق آن
و این هر دو در اراده انسانی است که می خواهد رفعت زندگی را به زندگی باز گرداند
...
من فقط نفهمیدم شما کی از ما تو صف جلو زدید ؟؟؟
صف هم جلو نرفته ولی...
پایدار باشی دوست من
و چه نوشته ای زیباتر و خوشحال کننده تر از خبر عشقی تازه و سبز میتوان در این دنیای خاکستری پیدا کرد ؟؟
خوشحالم که باز هم تونستم نوشته های ناب تو رو بخونم . همیشه شاد باشی و سلامت نینای عزیزم.
بیخود شده ام جانا بیخود تر از این خواهم
با چشم تو میگویم من مست چنین خواهم
ماه دگر است ای جان اندر دل من پنهان
این علم یقین استم آن عین یقین خواهم
مولانا
با ارزوی زیبا ترین لحظات
نینا تعبیرت از عشق و دوست داشتن معرکه بود در وبلاگ " تورنتو و من"
نینای عزیزم، لحظه لحظه و قدم به قدم با این حس تازه احساست میکنم. کاش نزدیک بودی که به خجستگی آمدن این پیک مهر میبوسیدمت. با توام و در عمق شادیها و شاید غمهای شیرینت ازا این دورها همراهیت میکنم. یادت باشد که این لحظات طلایی را با تمام توان ریههایت، نفس بکشی.