روز امید به زندگی

.....

یکی از بیمارای امروز مردی بود بلند قد و خوش تیپ..با کاپشن و بلوز چهارخونه ی اسپرت و شلوار جین..اومده بود در مورد بیماریهای پروستات و داروهای طبیعی اش بپرسه..کاملا سالم به نظر میرسید..از اونا که روزی یکی دو ساعت پیاده روی میکنن ..خودش می گفت. میگفت غذاهای سالم میخوره و هفته ای دو بار ماهی و هیچ مشکلی هم ار نظر کلسترول و فشار خون بالا نداره و این حرفها. پرسیدم ازش سیگار که نمیکشی؟ جواب داد ..نه! ۶۰ سالگی ترک کردم!!!
عکس العمل من این جوری بود: جانم؟؟*؟×*؟،٪؟
پرسیدم الان چند سالشه. با لبخندی گفت..۷۶ سال! برای همین میخوام از بیماریهای پروستات پیشگیری کنم!!...
*/*×۷/¤٬*؟٫۴¤/*X

یکی دیگه از بیمارای امروز خانمی بودکه هفته ی پیش تلفنی باهاش حرف زده بودم. اون موقع ازم خواسته بود یه سری دارو رو براش کنار بذارم که بیاد ببره..امروز اومد.
خانمی مسن با موهای یک دست سفید..و کلاه دست باف ..و یک عصای فلزی در دستش و عینک پنسی به چشمش ...خودش و معرفی کرد منم شناختمش و داروها رو آوردم..از توی کیفش لیستی دراورد و داروها رو چک کرد ..بعدش که مطمئن شد درسته..اسم منو پرسید..که منم گفتم و بعد ازم راجع به این آنفلوانزای مرغی پرسید و خودش شروع کرد از آخرین داروها و آخرین تحقیقات گفتن..  من ازش پرسیدم که پزشکه یا زمینه ی پزشکی داره که اینقدر اطلاعاتش کامله؟ جواب داد.. سالها پیش پرستار بوده.. سال ۱۹۶۰ در سن ۵۰ سالگی بازنشسته شده!!..
و عکس العمل من بازم این جوری بود... : جانممم؟!! ؟؟/*٫٪*//٪¤*
دیگه معلوم بود الان چند سالشه!!.. و ادامه داد الان منتظر پسرشه که بیاد دنبالش.. چشمش افتاد به کاغذ ماغذهای من که روی پیشخون ولو بود.. پرسید درس میخونی؟ گفتم تز مو مینویسم  یه ماه وقت دارم و بزودی درسم تموم میشه.. موضوع تزم رو پرسید گفتم: هومیوپاتی و فیزیک کوانتم. گفت ..وای چه موضوع جالبی من چند تا مقاله خوندم در این مورد!!! (و باز هم قیافه ی من: ؟*/۸¤٪۵פ*! ) و ازم قول گرفت که یه نسخه هم برای اون کپی کنم!
/*/۸×!،*٪۸٫¤X؟/*

بیمار دیگه ی امروز هم مردی بود سیاه پوست و ورزشکار و بسیار رو فرم!  آمده بود برای کبودی و زخم کنار گونه اش مشاوره کنه و دارو بگیره.. اولش کلی از ویتامینها و این چیزا ازم سوال کرد.. پرسیدم گونه اش چی شده گفت توی مسابقه اینطور شده..استاد کاراته است!! با کمربند مشکی و دان نمیدونم چند!! و کارتشو بهم داد..و بلافاصله گفت که چند سالشه! ۵۱ سال! .. 
/**/¤،٪!*؟)(/،*¤
 اسمم و پرسید...که بازم گفتم و بعدش راجع به داروها و نحوه ی استفاده توضیح دادم و..آخرش موقع رفتن باهام دست داد و گفت.. اگه وقت دارم من و به یک قهوه دعوت میکنه!!!  من بازهم این شکلی شدم: */۸/٪٫¤٪/٪**؟!۱؟ */  و معذرت خواستم گفتم انشالا یه وقته دیگه!!! :)

.....................................

خب! حالا فهمیدیم که ؛امید به زندگی؛ یعنی چی!!
یعنی همون چیزی که اون مرد ۷۶ ساله...اون خانم ۹۵ ساله.....و اون آقای ۵۱ ساله...دارند...
یعنی  همون چیزی که الان من دارم!! بعد از پیشنهاد دعوت به قهوه!!!  :)   ..
بعله! به این میگن ؛امید به زندگی؛!!!