.....

شعرهایی همه خواندنی ...همه زیبا
در
دفتر جلد آبی
دفتر جلد سیاه

دخترک بود که می خواند..
نه فقط خط ها را
که شاید .. آنچه نانوشته بود در میان خط ها...

دفتر جلد آبی
دفتر جلد سیاه
دخترک بود که می گریست..
نه فقط برای خاطره ها
که شاید.. برای آنچه پنهان بود پشت خاطره ها...

دفتر جلد آبی
دفتر جلد سیاه
دخترک بود که قلبش می فشرد..
نه فقط برای خواندن و دانستن نام ها
که شاید... برای نبودن نامش بین آن نام ها...

دفتر جلد آبی
دفتر جلد سیاه
دخترک بود که فکر می کرد..
نه فقط به گذشته ..به دیروزها
که شاید... به نیامده ها..به فرداها...

.......................................

دفتر را می بندم..  نفس عمیقی میکشم و فکر میکنم..
او لا به لای کاغذ هاست ..و من پشت پنجره ..
آری ! بین من و او فرقی هست.. او هر چه بود بود..من اما.. من ام ..

او پیمان شکست...
من پیمان شکن نیستم...
من پیمان شکن نیستم........