......




 
آنروزها با ممکن است و چیزی از دست نمی دهم .. تجربه ها را می خریدیم..
و با کاشکی و دفعه ی بعد .. تحمل پذیرشان می کردیم..
جبران می کنم ها را بی قید ادا  می کردیم.. 
و بهای آنچه از ما جدا میشد و جایی جا میماند را از حساب که میداند فردا چه می شود و  تجربه میکنم تا یاد بگیرم می دادیم..

امروز  اما ... هر چه داریم باید بشود  است...و میخواهم که باشد ..
 تجربه ها را به خدمت می گیریم که چیزی از دست ندهیم..
امروز خوب می دانیم که  دیگر برای گفتن  کاشکی  فرصتی نداریم..
دفعه ی بعد وحشتی ست که هر اشتباه را برای ما تحمل ناپذیر می کند..
و جبران .. بلیط باطل شده ی یک تاتر تکراری ست...
و انگار که بدانیم فردا چه می شود.. می خواهیم واقعه را قبل از وقوع علاج کرده باشیم ..


.......................................................

چقدر من دلتنگ آنروزها یم... 
دلتنگ جسارت و چیزی نداشتن برای از دست دادن...