.....

؛میلان کوندرا؛ را دوست دارم
نمیدانم به خاطر رک گویی و تصویر پردازی دقیقش.... یا به خاطر دید انتقادگرایانه ی طنز گونه اش...
راحت و بی مهابا به سراغ اصل مطلب می رود و چنان از توجیه ها و ظرائف درونی و پنهان ما نقاب بر می دارد که گاها می شود موقع خواندن رمان هایش برای لحظه ای شوک ناشی از رو در رویی با واقعیتی که میدانیم و نمی خواهیم بدانیم را حس کنیم.
بار هستی.. شوخی.. زندگی جای دیگری است.. عشقهای خنده دار.. خنده و فراموشی... والس خداحافظی..آهستگی.. .....همه را دوست دارم. اما جاودانگی را بیشتر!
این روزها نمیدانم برای چندمین بار ..جاودانگی را میخوانم.. این بار متن انگلیسی آن را... 
این روزها با آگنس از خیابان رد میشوم..  و مثل او به آن مردی فکر میکنم که میدانم کیست! و قرار است بیاید و از من سوال مهمی را بپرسد..

...............................

 

 

نظرات 11 + ارسال نظر
پیمان جوزی پنج‌شنبه 30 شهریور 1385 ساعت 05:54 ق.ظ http://jozidrv.blogspot.com

روزی، مردی از آن سوی چهار راهی آمد و به سوال چشمی جواب داد: می دانم !

نیل پنج‌شنبه 30 شهریور 1385 ساعت 10:13 ق.ظ http://www.kheshtekham.blogspot.com

هویت و جا انداختی چیزی که هر چی بیشتر میگردم .کمتر پیداش میکنم. اما دقیقا جمله ای که منم راجع به کتابای کوندرا میگم همینه: شوک ناشی از رو در رویی با واقعیت
:)

هوم!! راست گفتی!! :))

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 30 شهریور 1385 ساعت 01:12 ب.ظ http://www.otaghabii.blogspot.com

این عکسی که انتخاب کردی ..خداست

داروک پنج‌شنبه 30 شهریور 1385 ساعت 03:54 ب.ظ

با سلام و درود بر نینوچکای عزیز و مهربان ،

حس زیبایی را بیان کردی مخصوصا راجع به کوندرا.......

مبارز کوچک پنج‌شنبه 30 شهریور 1385 ساعت 09:02 ب.ظ http://farda.blogfa.com

///لام خاله نینا
:)
من دل شما رو که نمی سوزونم!
جای شما رو کنار دریا حسابی خالی کردم...
راستی
من آهستگی کوندرا رو دوست داشتم زیاد!
می بوسمت خاله جونم

داروک یکشنبه 2 مهر 1385 ساعت 09:22 ق.ظ

با سلام و درود بر نینوچکای عزیز و مهربان ،

گفتم بخاطر تصویرهای زیبای پنجره های شما یک شعر پاییزی

اضافه کنم ( البته با اجازه ) :

در تماشاگه پاییز
برگ ریزان همه خوبی هاست
می بریم از هم پیوند قدیم
می گریزیم از هم
سبک و سوخته برگی شده ایم
در کف باد هوا چرخنده
از کران تا به کران
سبزی و سرکشی سروری نیست
وز گل یخ حتی
اثری در بغل سنگی نیست
این همه بی برگی ؟
این همه عریانی ؟
چه کسی باور داشت
دل غافل اینک
تویی و یک بغل اندیشه که نشخوار کنی
در تماشا گه پاییز که می ریزد برگ

http://tabari.blogsky.com یکشنبه 2 مهر 1385 ساعت 09:29 ق.ظ http://tabari.blogsky.com

http://tabari.blogsky.com

رکسانا یکشنبه 2 مهر 1385 ساعت 01:08 ب.ظ

سلام . من / زندگی جای دیگری است / رو از همه بیشتر دوست دارم .

http://www.tabari.tk/ دوشنبه 3 مهر 1385 ساعت 12:17 ب.ظ http://TABARI.BLOGSKY.COM



ای فلز پر بها ‌، ای جادوی رخشنده ، ای زر

زشت از تو گشته زیبا ، تیره گون از تو منور

پست والا ، پیر برنا ، کذب حق ، ناکس دلاور

چیست گوئید ای خدایان ؟ از چه رو ، این دیو اصفر

کاهنان و زاهدان را راند از معبد به منبر

بالش آرامش بیمار برباید ز بستر

گه بسازد دین و گاهی دین دهد بر باد یکسر

مایة آمرزش جرم است بی فرمان داور

از جذامی دور سازد زشتی آن رنج منکر

دزد را بر مسند اقبال سازد تاج بر سر

بخشد او را شهرت و جاه و جلال و قدرت و فر

و آن عجوز شوم را سازد عروسی نیک منظر

دور شو ای دیو ملعون ! ای پلید تیره گوهر !




***

از : تیمون آتنی Thmon of Athens اثر شکسپیر
ترجمه از احسان طبری
* صفحة 17 از کتاب " تاریخ رئالیسم " تألیف بوریس ساچکوف - ترجمة محمد تقی فرامرزی سال 1362




دیدار دوشنبه 3 مهر 1385 ساعت 03:20 ب.ظ http://rijab.persianblog.com

سلام و درود بر نینوچکای مهربان. من فقط بار هستیشو خوندم. فیلمشم هست راستی میدونستی؟

امید.م سه‌شنبه 4 مهر 1385 ساعت 12:08 ق.ظ http://raheomid.blogfa.com

سلام.باهات هم عقیده ام میلان کوندرا فوق العاده س بخصوص کتاب بار هستی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد