همیشه فاصله ای باید باشد... میان منحنی آب و خواب ترد نیلوفر
.....




سالوادور دالی نقاش مشهور و همسرش گالا در دوران سالخوردگیشان از یک خرگوش خانگی نگهداری می کردند....
که همه جا و همه وقت با آنها بود و آنها هم بسیار دوستش داشتند.

 یک روز برایشان یک مسافرت طولانی پیش آمد .....
یک شب تمام در مورد اینکه در این مدت خرگوش را چه کنند بحث کردند و به نتیجه ای هم نرسیدند.
 نه می توانستند با خود ببرندش و نه می توانستند به کسی اعتماد کنند. در ضمن خرگوش هم با ادمهای غریبه اصلا رابطه خوبی نداشت!

روز قبل از سفر گالا نهار خوشمزه ای تدارک دید... دالی همچنان که از غذا لذت می برد ناگهان فهمید که این غذای خوشمزه گوشت خرگوش است!
سریع از پشت میز بلند شد به دستشویی رفت و حیوان عزیزش را بالا آورد! دوست با وفای دوران دلتنگیش را!

اما گالا خوشحال بود که آنرا که دوست داشته الان در شکمش است... و روده هایش را نوازش می کند و به زودی جزیی از بدنش می شود!
برای او ابراز عشقی کاملتر و اغنا کننده تر از بلعیدن معشوق وجود نداشت و در مقایسه با اینجور یکی شدن.. عمل عشقبازی فیزیکی چیزی جز یک غلغلک بازی مسخره نبود!

....................................................

ای خدا!!  امان از دست این میلان کوندرا! :)))))

نظرات 8 + ارسال نظر
بدسکتور پنج‌شنبه 20 مهر 1385 ساعت 06:07 ق.ظ http://badsector.blogsky.com

سلام نینا خانوم.
یه سوال ازتون داشتم و اونم اینه که
شما چکار می کنید که اینقدر آمار بازدید کننده هاتون
می ره بالا؟(بیش از پنجاه هزارتا)
خوشحال می شم جوابمو بدی.

سیاوش پنج‌شنبه 20 مهر 1385 ساعت 06:11 ق.ظ

سلام نینا . مدتی هست که باهات صحبت نکردم . الان هرچه تلاش کردم نشد . مطلب جالب و قشنگی بود . به قول توامان از دست این میلان کوندرا
برقرار باشی

داروک پنج‌شنبه 20 مهر 1385 ساعت 08:00 ق.ظ

با سلام و درود بر نینوچکای عزیز و مهربان ،

خیلی جالب بود و بقول تو امان از این کوندرا.......

برنادت پنج‌شنبه 20 مهر 1385 ساعت 10:11 ق.ظ http://bernadetsoubiro.persianblog.com

سلام نینای نازنین...ببین گلم اولاْ بگم بازم گل کاشتی با این انتخابت و در ضمن ازت اجازه دارم که این گزیده از میلان کوندرا رو بزارم تو بلاگم؟؟ آخه الان خیلی گویای حال و احوال منه...ببخشید گلم و در ضمن برای اجازه دادن برات آدرس اینترنتی مو میگذارم که اگه خواستی بهم جواب بدی . همینطور این یاهو آی دی من هم هست چه با ایمیل و چه با پی ام فرقی نمیکنه در هر صورت خوشحالم میکنی نازنینم...

دیدار پنج‌شنبه 20 مهر 1385 ساعت 11:00 ق.ظ http://rijab.persianblog.com

نه نینای عزیزم، من با این نوع یکی شدن موافق نیستم! منم مثل دالی دارم این احساس رو ...
عشق با کمی فاصله ... جوری که بتونیم ساعتها بنشینیم و زیبائیهای همدیگرو تماشا کنیم. این خیلی حس بهتریه
]-)

بهاره پنج‌شنبه 20 مهر 1385 ساعت 09:10 ب.ظ

من هم همین سئوالو دارم؟
چکار میکنید به ما هم یاد بدید

سیاوش جمعه 21 مهر 1385 ساعت 04:35 ق.ظ http://www.shad-bashid.blogfa.com

گالا به عشقش رسید؟خرگوش هم؟!رسید آیا؟بگذریم
یک چشم داشت!بی نورتر ز اختر لرزان صبحدم؛بی رنگ همچو چهره ی مه،در نگاه صبح؛افسرده همچو چشم سحرگه براه صبح؛بنشسته در غبار و فتاده بگوشه ای؛چون حبه ای شکسته،گسسته ز خوشه ای...............یک چشم داشت!یک پا و دست داشت!اما نبود در پی خواری و بندگی،با سینه می خزید بدنبال زندگی.....گزیده ای از جمال شهران.

پی نوشت:دیگه به من سری نزدی؟ندیدم نوشته هات رو عزیز

مریم جمعه 11 خرداد 1386 ساعت 06:49 ب.ظ

سلام .من دنبال اسم خرگوش سالوادور دالی هستم. اگر ممکنه و می دونید برام بفرستید. ممنونم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد