داستان آفرینش زن

......

در آغاز آفریننده ی جهان چون به خلقت زن رسید..
دید آنچه مصالح سفت و سخت برای خلقت آدمی لازم است در کار آفرینش مرد به کار رفته و دیگر چیزی نمانده است.. در کار خود واله گشت و پس از اندیشه بسیار چنین کرد:
گرد عارض از ماه و تراش تن از پیچک.. و چسبندگی از پاپیتال
و لرزش اندام از گیاه... و نازکی از نی... 
شکوفایی از گل ...و سبکی از برگ.. و پیچ و تاب از خرطوم فیل و چشم از غزال..
نیش نگاه از زنبور عسل.. و شادی از نیزه ی نور خورشید ..
و گریه از ابر و سبکسری از نسیم ..و بزدلی از خرگوش و غرور از طاووس..
و نرمی از آغوش طوطی و سختی از خاره ...
شیرینی از انگبین ... و سنگدلی از پلنگ..
گرمی از آتش و سردی از برف..
پرگویی از زاغ ...و زاری از فاخته..
و دورویی از لک لک .. و وفا از مرغابی..
اینها را برگرفت و به هم سرشت و از او زن را ساخت و به مرد سپرد.
پس از هفته ای مرد نزد خدا آمد و گفت: خدایا! این موجودی که به من داده ای زندگی را بر من تباه کرده.. پیشه اش پرگویی است! هیچگاه مرا به خود وانمی گذارد..آزارم میدهد..میخواهد همیشه نوازشش کنم..میخواهد همیشه سرگرمش بسازم. بیخود می گرید! ..تنها کارش بیکاری است! آمده ام او را پس بدهم.. زیرا زندگی با او برایم امکان پذیر نیست. او را از من باز ستان!
خدا گفت: باشد!    و زن را پس گرفت.
پس از هفته ای دیگر مرد دوباره نزد خدا شد و گفت: خداوندا! می بینم از زمانی که او را به تو پس داده ام تنهای تنها شده ام.
به یاد می آورم که چگونه برایم آواز می خواند و می رقصید...
از گوشه ی چشم به من می نگریست .. با من بازی میکرد و به تنم می چسبید.  خنده اش گوش نواز بود و تنش خرم. و دیدارش دلنواز بود..
او را به من باز پس ده!
خداوند گفت : باشد!    و زن را به او پس داد!
پس از سه روز..  دیگر بار مرد نزد خدا شد و گفت: خدایا! نمیدانم چگونه است! اما من به این نتیجه رسیده ام که زحمت او بیش از رحمت اوست!
پس کرم کن و او را از من باز پس بگیر!
خدا گفت : دور شو! هر چه گفتی بس است! برو و با او بساز !
مرد گفت: اما با او زندگی نتوانم کرد!
خدا گفت : بی او هم زندگی نتوانی کرد!  آنگاه به مرد پشت کرد و دنبال کار خود رفت!
مرد گفت : چه بایدم کرد! نه با او توانم زیست..  نه بی او!

از کتاب مه پاره -داستانهای عشقی هندو
از متن قدیمی سانسکریت
ترجمه ی صادق چوبک

 

....................................................


کار از بیخ خرابه! قضیه مربوط میشه به دوران خط میخی و غار و این صحبت ها!  :)))

 

نظرات 13 + ارسال نظر
پیمان جوزی سه‌شنبه 7 آذر 1385 ساعت 12:13 ق.ظ http://jozidrv.blogspot.com

من که پس بده نیستم

ری را سه‌شنبه 7 آذر 1385 ساعت 12:22 ق.ظ http://rirayeheshgh.blogsky.com

سلام

وبلاگ زیبایی داری

امیدوارم موفق باشی

به وبلاگم خوشحال می شم سری بزنی

بای

عاشق سه‌شنبه 7 آذر 1385 ساعت 12:38 ق.ظ http://af.blogsky.com

جالب بود
ولی واقعا یه جورایی در عین طنز , واقعیته ! نه ؟
موفق باشی

داروک سه‌شنبه 7 آذر 1385 ساعت 09:19 ق.ظ http://www.gozideh.blogfa.com

با سلام و درود بر نینوچکای عزیز و مهربان ،

( مه پاره -داستانهای عشقی هندو) کتاب جالبی است و

مطالب جالب و خواندنی دارد . ما که از خواندنش لذت بردیم...

سنجاب سه‌شنبه 7 آذر 1385 ساعت 09:43 ق.ظ http://www.sanjab-khanom.blogfa.com/



اصلا هم اینطورا نیست):

برنادت سه‌شنبه 7 آذر 1385 ساعت 04:17 ب.ظ http://bernadetsoubiro.persianblog.com

از سرشون هم زیادیم... ((:

برنادت سه‌شنبه 7 آذر 1385 ساعت 04:18 ب.ظ

سلام نینای نازنین....

مهسا سه‌شنبه 7 آذر 1385 ساعت 04:22 ب.ظ http://manebiman.blogspot.com

وای نینا .... خیلی جالب بود... واقعا کار از بیخ خرابه:)

سنجاب سه‌شنبه 7 آذر 1385 ساعت 08:34 ب.ظ http://www.sanjab-khanom.blogfa.com


ممنون ام بابت لینک...
(:

آرش چهارشنبه 8 آذر 1385 ساعت 01:42 ق.ظ

salam nina,,,
avalan inke in postet fogholade bood,,,
dovoman inke in dafa ro deer ke naresede heche,,,kheyleee ham zoood resede;))

سایه چهارشنبه 8 آذر 1385 ساعت 12:55 ب.ظ http://www.aaberi-gharib.persianblog.com/

:)

دیدار چهارشنبه 8 آذر 1385 ساعت 03:53 ب.ظ http://rijab.persianblog.com

بیشتر از اینها! خیلی بیشتر از اینها کار خرابه. از آقای جوزی بپرسید چقدر...
;-)

آذین شنبه 11 آذر 1385 ساعت 01:12 ق.ظ http://lahhzeh.blogfa.com

:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد