شماره ۲

......

....

 آب چقدر آب...آب بالا میاید و من  در آب پایین میروم. ذرات شیرین بار  من در آب حل میشوند و جریان شیرینی از آب از کنارم میگذرد. دست و پا میزنم و به لبه باریکی میرسم.خودم را بالا میکشم و آب شیرینی های مرا با خود می برد...

راه میروم راه میروم و فکر میکنم..از لبه پایین میایم..دور خودم میچرخم..بوی عجیبی مرا به خود میکشد..چیزی تلخ و چسبناک به من چسبیده است..آه..تلخ..نمیخواهم آنرا با خود ببرم..اما به من چسبیده است!..راه میروم..دیوار ی میبینم به سمت آن میروم و فکر میکنم که چگونه از این بار سنگین تلخ رها شوم ...از دیوار به سختی بالا میکشم..میافتم!....روی بارچسبناک تلخم میافتم! و تمام بدنم به آن آغشته میشود.دست و پا میزنم..بلند میشوم..تلخ شده ام و بار هنوز به من چسبیده است! باز بالا میکشم..به لبه میرسم و از آن آویزان میشوم..........بار سنگینی میکند و میخواهد مرا با خود پایین بکشد.....که نمیتواند!! من از لبه آویزان مانده ام و آن بار چسبناک افتاده است...
راحت شدم!
.......
.................
...........

...............................................