نیلوفر

.......




پنجره ای برای تو
که از فتح بلند ترین قله می آیی
با همان کوله پشتی خاکی.. گمانم!
و موهای کوتاهت روی پیشانی... شاید!
جسارتت... که اینبار چون پرچمی بر نوک قله ایستاده
یاد آور فتح تو
و من میشنوم که زیر لب زمزمه میکنی
هانگرین راپسودی را..
قسمتی جدی و سرد .. که با گریزی خوب به قسمت دلقک وارش می رسد..
....

گفته بودم
کاش بیست و سه ساله بودم
یادت هست؟  


..........................................


و علی  میخواند..