قاصدک
راستی آیا رفتی با باد ؟
راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی.. طمع شعله نمی بندم.. خردک شرری هست هنوز *؟


......

 


یادت هست؟
 آن قاصدک های سفید که بادِ گرم تابستان پرشان می داد توی هوا .. کف دستت را باز میکردی که یکی شان بیاید و بنشیند ...عاشقانه هایت را به گوشش میخواندی و به نرمی فوتش میکردی دوباره به سمت آسمان.. تا برود و برساند پیغامت را .... و چه مطمئن بودی که می رود همان جا که باید برود..یادت هست ؟

نه!
من از فشار دکمه های یک دستگاه برنامه ریزی شده حرف نمی زنم..
من از دستخطهای چاپ شده ی بی هویت ِ معلوم نیست از کدام نقطه ی جغرافیایی حرف نمی زنم.. 

من از قاصدکی میگویم که امروز عصر توی پیاده رو در ایستگاه اتوبوس.. آرام آرام با باد چرخید و نگاه مرا با خودش برد.. 
یادت هست؟
آن قاصدک های سفید را هنوز؟

.................................

*اخوان ثالث