با همسفر

......

 


 
سر کش و سر سبز و پیچنده
گیاهی
دیوار ِ کهنه ی باغ را فرو پوشیده است
از این سو دیوار دیگر به جز جرزی از بهار نیست..
که جراحات ِ آجرها را.. مرهم ِ سبز ِ برگ شفا بخشیده است
و از آن سوی دیگر گیاه پیچنده
چون خیزابی لب‌پرزنان سایبانی بر پی‌گاه ِ دیوار افکنده است!
رطوبت ِ ویران‌کننده، از تب ِ پُرحرارت ِ رویش ِ گیاه، جرزها را رها
می‌کند
و دیوار، در حرارتی کیف‌ناک بر بنیاد ِ خویش استوارتر می‌گردد..
و عابری رنجور در سایه‌فرش ِ آن سوی ِ باغ
از خسته‌گی‌ی ِ راه ِ بی‌منظر و بی‌گیاه
می آساید....
به همه آن کسان که به عشقی تن در نمی‌دهند چرا که ایمان ِ خود را از
دست داده‌اند!ــ :
       در تن ِ من گیاهی خزنده هست
       که مرا فتح می‌کند
       و من اکنون جز تصویری از او نیستم!


شاملو
..............................................